کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سیف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: سَیف، جمع: اَسیاف و سُیُوف] [قدیمی] seyf شمشیر.
-
سیف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَسیاف] sif ساحل دریا؛ ساحل رود.
-
واژههای مشابه
-
سیف الغراب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) seyfolqorāb = دلبوث
-
واژههای همآوا
-
صیف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: صَیف] [قدیمی] seyf = تابستان: ◻︎ تا به سال اندر سه ماه بُوَد فصل ربیع / نه مَه دیگر صیف است و خریف است و شتاست (فرخی: ۲۸).
-
جستوجو در متن
-
اسیاف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] 'asyāf ۱. [جمعِ سَیْف] = سیف seyf۲. [عربی، جمعِ سِیْف] = سیف sif
-
سیوف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ سیف] [قدیمی] soyuf = سیف seyf
-
شمشیرماهی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) šamširmāhi نوعی ماهی دریایی که آروارۀ فوقانی درازی شبیه شمشیر دارد؛ سیف.
-
هزارتابه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی، مجاز] hezārtābe آفتاب؛ خورشید: ◻︎ تا میتابد هزارتابه / از گنبد این بلندطارم (سیفالدین اسفرنگی: لغتنامه: هزارتابه).
-
گران خواری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) gerānxāri بسیارخواری؛ پرخوری: ◻︎ همچو خمار است درد تو که نگردد جز به گرانخواری شراب شکسته (سیف اسفرنگ: مجمعالفرس: گرانخوار).
-
اردم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'ardam هریک از سورههای بزرگ کتاب زند: ◻︎ دانم که چو اندیشه کنی خوب شناسی / پازند ز بسماللّه و الحمد ز اردم (سیف اسفرنگ: لغتنامه: اردم).
-
دلبوث
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) [قدیمی] dal[a]bus گیاهی با شاخهها و برگهای باریک که گل آن شبیه سوسن کبود و بلندیش تا یک متر میرسد و ریشۀ آن شبیه پیاز است و بعد از خشک شدن بسیار سخت میشود. در طب به کار میرود؛ ذنبالفرس؛ سیفالغراب؛ سوسن صحرایی.
-
حاجت روا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] hājatravā ۱. رواکنندۀ حاجت.۲. آنکه حاجتش برآورده شده باشد؛ کامروا: ◻︎ بسی بر بساط بزرگان نشستم / که یک نفس حاجتروایی ندیدم (سیف اسفرنگ: لغتنامه: حاجتروا).