کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیر شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گران سیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی، مقابلِ سبکسیر] [قدیمی، مجاز] gaerānsa(e)yr آنکه کند حرکت کند؛ کندرو: ◻︎ دو سنگ است بالا و زیر آسیا را / گرانسیر زیر و سبکرو به بالا (خاقانی: ۸۱۵).
-
فرخ سیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی] farroxsiyar دارای سیرت نیکو.
-
پاک سیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] pāksiyar آنکه سیرتهای خوب و پسندیده دارد.
-
سبک سیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] sabokseyr تندرو؛ سبکرفتار؛ چابک؛ تیزرو؛ زودگذر.
-
چشم ودل سیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] če(a)šmodelsir کسی که به مال دیگران طمع ندارد؛ کسی که به آنچه متعلق به دیگران است بیاعتنا باشد؛ بینیاز؛ بیطمع.
-
جستوجو در متن
-
شبع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] šeb', šeba' سیر شدن؛ سیری.
-
دسر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: dessert] deser میوه یا شیرینیای که پس از غذا خوردن و سیر شدن بخورند.
-
تفرج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tafarroj ۱. سیر و گشت.۲. [قدیمی، مجاز] گشایش یافتن؛ از تنگی و دشواری بیرون آمدن؛ زایل شدن غم و اندوه.۳. [قدیمی، مجاز] گشادگی خاطر.
-
سرایت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: سرایة] serāyat ۱. (پزشکی) انتقال مرض از یکی به دیگری؛ واگیری.۲. اثر کردن و جاری شدن چیزی در اجزای چیز دیگر؛ اثر کردن چیزی در چیز دیگر.۳. [قدیمی] به راه افتادن و سیر کردن در شب؛ شب رفتن.
-
گران جان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] gerānjān ۱. سختجان.۲. بسیار پیر و سالخورده.۳. شخص بینوا و بیمار و ازجانسیرشده.۴. خسیس.۵. لجوج.۶. کسی که همنشینی و سخن گفتنش بر دیگران ناگوار باشد: ◻︎ حریف گرانجان ناسازگار / چو خواهد شدن دست پیشش مدار (سعدی: ۹۹ حاشیه).
-
کله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kalle ۱. سر انسان یا حیوان؛ سر.۲. [مجاز] عقل؛ ذهن؛ ضمیر.۳. صفت [عامیانه، مجاز] باهوش؛ بااستعداد: عجب آدم کلهای بود!.۴. (اسم) نوک؛ سر.۵. (زیستشناسی) [عامیانه] قسمتی از سبزی که به ساقه یا ریشه متصل است: کلهٴ بادنجان.۶. (اسم) [عامیانه] واحد شمار...
-
پیچ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) pič ۱. قطعهای فلزی مانند میخ با دندههای مارپیچی که با پیچگوشتی یا آچار پیچانده و بازوبسته میشود.۲. قسمتی از معبر که با انحراف سیر مستقیم خود باعث تغییر مسیر معبر میشود.٣. قطعهای گَردان در برخی وسایل برقی برای خاموش و روشن کردن یا برخی تنظ...