کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیاهغش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
غش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [مٲخوذ از عربی: غشْی] (پزشکی) qaš حالت از بین رفتن هوشیاری، بهسبب بیماریهای عصبی، قلبی، و مانند آنها؛ بیهوشی.〈 غش کردن: (مصدر لازم) (پزشکی) از حال رفتن بهسبب هیجان حاد یا بیماری قلبی؛ بیهوش شدن: ◻︎ زآن شراب ناب بیغش ده که اندر ص...
-
غش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: غشّ] [قدیمی] qaš[š] ظاهر ساختن خلاف آنچه در دل باشد؛ خیانت؛ خدعه؛ گول زدن.〈 غش کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] خیانت کردن.
-
غش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: غِشّ] qa(e)š ۱. عمل آمیختن چیزی بیارزش با چیزی باارزش؛ تقلب.۲. (اسم) [قدیمی] مادهای بدلی که در چیزی گرانبها داخل شده باشد؛ ناخالصی.۳. [قدیمی، مجاز] تزویر؛ ریا؛ دورنگی: ◻︎ خوش بُوَد گر محک تجربه آید به میان/ تا سیهروی شود هرک...
-
سیاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: siyāh] ‹سیه، سیا› siyāh ۱. رنگی مانند رنگ زغال.۲. (صفت) هر چیزی که به رنگ زغال باشد.۳. (صفت) کسی که پوست بدنش سیاه باشد؛ حبشی؛ زنگی.۴. (صفت) تیره؛ تاریک.۵. (صفت) [مجاز] کمارزش؛ پست.۶. (صفت) [مجاز] آلوده به گناه.۷. (صفت) [عامیانه، مجاز]...
-
کاسه سیاه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مٲخوذ از عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] kasesiyāh =سیاهکاسه
-
دل سیاه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] delsiyāh سیاهدل؛ بددل؛ بداندیش؛ بدخواه.
-
دم سیاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) domsiyāh ۱. کبوتری که پرهای دمش سیاه باشد.۲. نوعی برنج مرغوب محصول شمال ایران.
-
غلام سیاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [عامیانه] qolāmsiyāh بنده و بردۀ سیاهپوست.
-
سیاه ال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سیاهآل› (زیستشناسی) siyāh[']al از درختان جنگلی ایران با میوۀ بیضیشکل قرمزرنگ؛ ال؛ آل؛ سال؛ سل.
-
سیاه بخت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹سیهبخت› [مجاز] siyāhbaxt تیرهبخت؛ بدبخت؛ بدطالع؛ بیطالع؛ بداختر.
-
سیاه بختی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) ‹سیهبختی› [مجاز] siyāhbaxti تیرهبختی؛ بدبختی.
-
سیاه پستان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹سیهپستان› [قدیمی] siyāhpestān ۱. زنی که پستانش سیاه باشد.۲. [مجاز] زنی که بچۀ خود را خوب پرورش ندهد.۳. [مجاز] زنی که هر بچهای را شیر بدهد، آن بچه بمیرد.
-
سیاه پوست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ سفیدپوست] ‹سیهپوست› siyāhpust ۱. کسی که پوست بدنش سیاه باشد.۲. (اسم، صفت) آنکه از نژاد سیاه باشد.
-
سیاه پوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) siyāhpuš ۱. کسی که جامۀ سیاه به تن داشته باشد.۲. [مجاز] ماتمزده؛ ماتمدار؛ عزادار.۳. (اسم، صفت) [مجاز] شبگرد؛ عسس.
-
سیاه پوشک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) siyāhpušak نوعی خار بیابانی که گلهای زرد زیبا دارد.