کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سپهسالار، سپهسالار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
سپاه سالار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹سپهسالار› [قدیمی] sepāhsālār = سپهسالار
-
اسفهسالار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (نظامی) [قدیمی] 'esfahsālār = سپهسالار
-
سپهدار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹سپاهدار› (نظامی) [قدیمی] sepahdār = سپهسالار
-
صاحب الجیش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: صاحبالجَیش] ‹صاحبجیش› [قدیمی] sāheboljeyš فرماندۀ قشون؛ سپهسالار.
-
سپه پهلوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) (نظامی) [قدیمی] sepahpahle(a)vān پهلوان سپاه؛ سپهسالار.
-
ژنرال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: général] (نظامی) ženerāl افسر ارشد در ارتش؛ سپهسالار؛ سرتیپ؛ سرلشکر.
-
سپهبد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: spahpat] ‹اسپهبد، اسپاهبد، سپاهبد› (نظامی) sepahbo(a)d ۱. = سپهسالار۲. صاحب منصب ارشد، بالاتر از سرلشکر.
-
گوانجی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مرکب از گوان (جمع گو) + جی (پسوند اتصاف) ] [قدیمی] gavānji ۱. دلیر؛ پهلوان.۲. سردار؛ سپهسالار: ◻︎ به درگاه شاهت میانجی منم / که در شهر ایران گوانجی منم (فردوسی: ۷/۵۵۹).
-
استدراک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'estedrāk ۱. درک کردن؛ پی بردن؛ دریافتن.۲. (ادبی) در بدیع، سرودن شعری که در آن کلماتی آورده شود که ابتدا گمان هجو رود و بعد کلماتی که دلالت بر مدح کند، مانندِ این شعر: اثر میر نخواهم که بماند به جهان / میر خواهم که بماند به جهان...