کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سپهدار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سپهدار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹سپاهدار› (نظامی) [قدیمی] sepahdār = سپهسالار
-
جستوجو در متن
-
زابلی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به زابل، شهری در استان سیستانوبلوچستان) zāboli ۱. مربوط به زابل.۲. از مردم زابل: ◻︎ از او آفرین بر سپهدار زال / یل زابلی مهتر بیهمال (فردوسی: ۱/۲۷۹ حاشیه).
-
سگالشگری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] segālešgari شور؛ مشورت؛ رایزنی: ◻︎ سپهدار چین از سر هوش و رای / سگالشگری کرد با رهنمای (نظامی۵: ۹۳۸).
-
تفت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) taft ۱. گرم؛ باحرارت.۲. [قدیمی] تند؛ تیز؛ باشتاب: ◻︎ به دستوری شاه دیوان برفت / بهپیش سپهدار کاووس تفت (فردوسی: ۲/۵۵).
-
دوال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dawāl] ‹دوبال› davāl ۱. تسمه.۲. تسمۀ ستبر.۳. تسمۀ رکاب.۴. تسمۀ کمر؛ کمربند: ◻︎ ز سنگ سپهدار و هنگ سوار / نیامد دوال کمر پایدار (فردوسی: ۱/۳۴۸).۵. تازیانه که از چرم بافته شود.۶. تسمۀ چرمی که با آن طبل بنوازند.
-
هنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [پهلوی: hang] [قدیمی] hang ۱. هوشیاری؛ دانایی: ◻︎ ای همه سیرت تو هنگ و ثبات / چه کنم بیثبات و بیهنگم (انوری: ۶۹۲).۲. سنگینی: ◻︎ ز هنگ سپهدار و چنگ سوار / نیامد دوال کمر پایدار (فردوسی: ۱/۳۴۸).۳. [مجاز] وقار؛ شوکت.۴. زور؛ قدرت.۵. قصد...
-
ساج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از هندی] ‹ساگ› (زیستشناسی) sāj درختی شبیه درخت چنار با برگهای پهن و نوکتیز و گلهای کوچک و میوهای شبیه پسته که چوب آن زیبا، بسیار سخت، محکم، و بادوام است و برای ساختن بعضی از اشیای چوبی به کار میرود: ◻︎ نشسته سپهدار بر تخت عاج...
-
آباد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: āpāt، مقابلِ ویران] 'ābād ۱. ویژگی جایی که مردم در آن زندگی میکنند: ◻︎ مانند تو آدمی در آباد و خراب / باشد که در آیینه توان دید و در آب (سعدی۲: ۷۱۵).۲. ویژگی جایی که آب و گیاه دارد و باصفا و بارونق است؛ خُرم: ◻︎ بدو گفت کای خواجهٴ ...