کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سپرده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سپرده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت مفعولی) seporde چیزی که در جایی یا نزد کسی به رسم امانت گذاشته میشود؛ ودیعه.
-
جستوجو در متن
-
ودیعه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ودیعَة، جمع: ودائِع] ‹ودیعت› vadi'e ۱. سپردهشده.۲. (حقوق) مالی که به امانت نزد کسی بگذارند؛ سپرده.
-
موکول
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مَوکول] mo[w]kul ۱. واگذارشده؛ سپردهشده.۲. وابسته به دیگری.
-
انباردار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [پهلوی: hanbârtâr] 'ambārdār کسی که انبار به او سپرده شده و حساب کالاهایی که در انبار است در دست اوست.
-
موکل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] movakkal کسی که کاری به او سپرده شده؛ کسی که عهدهدار امری باشد؛ گماشتهشده بر امری.
-
سابله
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: سابِلَة، جمع: سَوابِل] [قدیمی] sābele ۱. راه سپرده؛ راه پاسپرده و مسلوک.۲. رهگذرانی که از راهی میگذرند؛ رهگذران؛ مسافران.
-
مستودع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مستَودع] [قدیمی] mosto[w]da' ۱. امانتدادهشده؛ سپردهشده.۲. (اسم) جای نگهداری ودیعه.۳. امانتی.
-
معتمد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: متعمَد] mo'tame(a)d ۱. کسی یا چیزی که به آن اعتماد کنند.۲. کسی که مورد اعتماد واقع گردیده و کاری به او سپرده شده.
-
شربت دار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] šarbatdār خدمتکاری که شربت درست میکند و انواع نوشیدنیها و لوازم شربتخانه به او سپرده میشود.
-
متولی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: متَولّی] mote(a)valli ۱. کسی که کاری به عهدۀ او سپرده شده؛ سرپرست؛ کارگردان.۲. سرپرست املاک موقوفه.۳. جانشین.
-
سپردنی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) sepordani آنچه باید سپرده شود؛ درخور سپردن: ◻︎ چون جان سپردنیست به هر صورتی که هست / در کوی عشق خوشتر و بر آستان دوست (سعدی۲: ۳۵۹).
-
نهاده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت مفعولی) [قدیمی] na(e)hāde ۱. گذاردهشده؛ گذاشته.۲. مقدرکرده؛ مقدر.۳. (اسم) ذخیره؛ پسانداز.۴. (اسم) ودیعه؛ سپرده.۵. گسترده؛ چیده.۶. مدفون.۷. استوار.
-
جامه دار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) jāmedār ۱. کارگری که در حمامهای عمومی لباسهای مردم را حفظ میکند.۲. مٲمور و نگهبان جامهخانه؛ کسی که انبار البسه به او سپرده میشده.۳. نوکر یا خدمتکاری که وظیفۀ او نگهداری جامههای آقا یا خانم است.
-
داده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) dāde ۱. ویژگی آنچه کسی به دیگری بدهد.۲. بخشیدهشده.۳. سپردهشده.۴. (اسم) (بانکداری) پول یا سندی که کسی به بانک بدهد که به حساب دادگی او بنویسند.۵. (اسم) اطلاعاتی که برای یک کار آماری گردآوری میشود.