کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سِحر و جادو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سحر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَسحار] sahar نزدیک صبح؛ هنگام پیش از صبح؛ سپیدهدم؛ پگاه.
-
جستوجو در متن
-
جادوزن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) jāduzan ۱. آنکه سِحر و جادو به کار ببرد.۲. آنکه سِحر و جادو را از کار بیندازد و باطل کند.
-
جادوآفرین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) jādu'āfarin آفرینندۀ جادو؛ آفرینندۀ سِحر و ساحری.
-
جادوگر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) jādugar کسی که سِحر و جادو کند؛ افسونگر؛ ساحر؛ جادوپیشه؛ جادوکار.
-
طلسم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: طَلَّسم، معرب، مٲخوذ از یونانی] telesm ۱. تکۀ کاغذ یا قطعه فلزی که جادوگران یا فالبینان در روی آن خطها یا جدولهایی میکشند یا حروف و کلماتی مینویسند و معتقدند که برای محافظت کسی یا چیزی و دفع بدی و آزار از انسان مؤثر است.۲. [مجاز] سِ...
-
افسون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: pswn] ‹فسون› 'afsun ۱. حیله؛ تزویر؛ مکر؛ نیرنگ؛ دمدمه.۲. کلماتی که جادوگران و عزائمخوانان هنگام جادو کردن به زبان میآورند.۳. سحر؛ جادو.〈 افسون کردن: (مصدر متعدی)۱. حیله کردن؛ نیرنگ به کار بردن.۲. سحر کردن.
-
جادو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [پهلوی: yātūk] jādu ۱. افسون؛ سِحر؛ شعبده.۲. (اسم، صفت) [قدیمی] ساحر؛ افسونگر؛ جادوگر: ◻︎ چه جادو چه دیو و چه شیر و چه پیل / چه کوه و چه هامون چه دریای نیل (فردوسی۴: ۲۹۸۸)، ◻︎ نگه کن که با هر کس این پیر جادو / دگرگونه گفتار و کردار دارد (...
-
جادویی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به جادو) jāduy(')i ۱. [مجاز] شگفتانگیز: چشمان جادویی.۲. (حاصل مصدر) [قدیمی] ساحری؛ جادوگری: ◻︎ خمار در سر و دستش به خون مشتاقان / خضیب و نرگس مستش به جادویی مکحول (سعدی۲: ۴۸۰).〈 جادویی کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] سِحر کردن؛ ج...
-
استدراج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'estedrāj ۱. فریب دادن؛ مکر؛ نیرنگ.۲. (تصوف) به عذاب نزدیک کردن بنده بهوسیلۀ خداوند.۳. انجام کار عجیب و خارقالعاده مانندِ سِحر و جادو بهوسیلۀ کافر.
-
اروند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: arvand] ‹اورند› [قدیمی] 'arvand ۱. تجربه؛ امتحان؛ آزمایش.۲. رنج.۳. حسرت.۴. آرزو.۵. سِحر؛ جادو؛ فریب: ◻︎ همه مر تو را بند و تنبل فروخت / به اروند چشم خرد را بدوخت (فردوسی: ۲/۳۳۷).۶. فر و شکوه؛ شوکت.۷. تندی.۸. (صفت) تندوتیز؛ چالاک.۹. ...
-
طاس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: تاس] ‹تاس› tās ۱. مکعب کوچکی که در شش طرف آن نقطههایی از یک تا شش دارد.۲. نوعی کاسۀ مسی.۳. [قدیمی] لگن.۴. [قدیمی] کاسه.۵. [قدیمی] جام شراب.۶. [قدیمی] آویزی پیالهمانند بر نیزه یا علم.۷. [قدیمی] نوعی آویز زینتی شبیه گردن...