کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سَبیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سبیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: سُبُل و سُبُول] sabil ۱. طریق؛ راه.۲. راه آشکار.۳. (صفت) هر چیزی که در راه خدا در دسترش همگان بگذارند و همه از آن بهره ببرد؛ وقف.۴. (صفت) مباح و روا: ◻︎ ای رخت چون خلد و لعلت سلسبیل / سلسبیلت کرده جان و دل سبیل (حافظ: ۱۰۱۹).۵. (صفت)...
-
سبیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی: سبلت] sebil موهای پشت لب مرد؛ سبلت؛ بروت.
-
سبیل اللـه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] sabilollāh ۱. آنچه در راه خدا بذل کنند.۲. هر کار نیکی که در راه خدا انجام دهند،مانند جهاد، طلب علم، حج.۳. هر کار خیری که خداوند امر فرموده.
-
واژههای همآوا
-
سبیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: سُبُل و سُبُول] sabil ۱. طریق؛ راه.۲. راه آشکار.۳. (صفت) هر چیزی که در راه خدا در دسترش همگان بگذارند و همه از آن بهره ببرد؛ وقف.۴. (صفت) مباح و روا: ◻︎ ای رخت چون خلد و لعلت سلسبیل / سلسبیلت کرده جان و دل سبیل (حافظ: ۱۰۱۹).۵. (صفت)...
-
سبیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی: سبلت] sebil موهای پشت لب مرد؛ سبلت؛ بروت.
-
جستوجو در متن
-
سبیلو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مٲخوذ از عربی. فارسی] ‹سیبیلو› [عامیانه] sebilu مردی که سبیل کلفت دارد؛ سبیلدار؛ دارای سبیل.
-
سبل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ سَبیل] [قدیمی] sobol = سَبیل
-
سبلت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: سبلة، جمع: سِبال] [قدیمی] se(a)blat ۱. = سِبیل.۲. گودی وسط لب بالا.
-
شارب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] šāreb ۱. = سِبیل۲. [قدیمی] آشامنده؛ نوشنده.
-
مهمانکده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] mehmānkade مسافرخانه: ( روز از سر ره رحیل کرده / مهمانکدهها سبیل کرده (خاقانی۲: ۳۴).
-
اسبله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اسبیلی، سبیلی› (زیستشناسی) 'esbele نوعی ماهی خوراکی بزرگ بیفلس با شاخکهایی شبیه سبیل در اطراف دهان که معمولاً در دریای خزر یافت میشود.
-
اطلاق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'etlāq ۱. استعمال کلمهای مخصوص خواه به طریق حقیقت و خواه بر سبیل مجاز.۲. [قدیمی] گشودن.۳. [قدیمی] روان کردن.۴. [قدیمی] رها کردن؛ آزاد کردن.
-
بروت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹برو› [قدیمی] borut سبلت؛ سبیل؛ موی پشت لب مرد؛ موهایی که روی لب مرد میروید: ◻︎ دشمن چو بینی ناتوان لاف از بروت خود مزن / مغزیست در هر استخوان مردیست در هر پیرهن (سعدی: ۱۷۲).