کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سَائِلٌ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سائل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] sā'el ۱. سؤالکننده؛ پرسشکننده.۲. خواهنده؛ کسی که طلب احسان کند.۳. (اسم، صفت) [مجاز] آنکه با گدایی چیزی از مردم بخواهد: ◻︎ چو سائل از تو بهزاری طلب کند چیزی / بده وگرنه ستمگر به زور بستاند (سعدی: ۹۴).〈 سائلبهکف: [قدیمی، مجا...
-
جستوجو در متن
-
گسیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹گسی› gosil ۱. روانه کردن؛ فرستادن.۲. (صفت) روانه؛ فرستاده: ◻︎ نومید مکن گسیل سائل را / بندیش ز روزگار آن سائل (ناصرخسرو: ۲۷۰).〈 گسیل داشتن: فرستادن کسی به جایی؛ روانه کردن.〈 گسیل کردن: = 〈 گسیل داشتن
-
فخفره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] faxfare سبوس آرد گندم یا آرد جو: ◻︎ آن یکی میخورد نان فخفره / گفت سائل چون بدین استت شره (مولوی: ۷۸۸).
-
پیش داد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت مفعولی) [قدیمی] pišdād ۱. پیشپرداخت.۲. پولی که پیش از کار کردن به کارگر داده شود؛ مساعده.۳. عطیه که پیش از خواهش و درخواست کسی به او داده شود: ◻︎ ز بس حرص بخشش، نکرده سؤال / به سائل دهد جود او پیشداد (عسجدی: مجمعالفرس: پیشداد).
-
ذم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ذمّ، مقابلِ مدح] zam[m] بد گفتن؛ نکوهش کردن؛ بدگویی؛ نکوهش؛ نکوهیدن.〈 ذم شبیهبه مدح: (ادبی) در بدیع، ذم کسی بهطوریکه در ابتدا ستایش به نظر آید، مانند این شعر: دیگر مگو که زاهد ما را گذشت نیست / نگذشت اگرچه از سر دنیا، ز دین ...
-
طلب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] talab ۱. جستجو؛ جستن.۲. (اسم) [مقابلِ بدهی] [مجاز] پولی یا چیزی که بهکسی وام داده باشند.۳. (بن مضارعِ طلبیدن) = طلبیدن۴. طلبنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آزادیطلب، آشوبطلب، جاهطلب، داوطلب، صلحطلب.۵. (تصوف) از مراحل سلوک که در آن...
-
دستکش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) dastke(a)š ۱. پوشاک دست که با نخ یا پشم میبافند یا از چرم نازک یا پوست یا پارچه بهاندازۀ دست و به شکل دست درست میکنند.۲. (صفت مفعولی) [قدیمی، مجاز] اصیل؛ نجیب، خصوصاً در مورد اسب: ◻︎ چو بیدار شد رستم از خواب خوش / برآشفت با بارۀ دستکش (فردوس...