کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سوزان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سوزان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹سوزا› suzān سوزنده؛ درحال سوختن.
-
جستوجو در متن
-
لواعج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمعِ لاعج] [قدیمی] lavā'ej چیزهای سوزان.
-
محرق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mohreq سوزاننده؛ سوزان.
-
حار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: حارّ، مقابلِ بارد] [قدیمی] hār[r] گرم؛ سوزان.
-
دوزخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dusaxv، مقابلِِ بهشت] duzax جای بسیاربد و سوزان؛ جای گناهکاران در قیامت؛ جهنم؛ سقر.
-
آذرین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به آذر) 'āzarin ۱. گرم و سوزان؛ آتشین.۲. (زمینشناسی) = سنگ 〈 سنگ آذرین
-
جهنم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از عبری] jahannam ۱. جایی بسیار گرم و سوزان که گناهکاران در قیامت در آنجا مجازات میشوند؛ دوزخ.۲. [مجاز] جای بسیار آزاردهنده.
-
سوزا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: sočāk] [قدیمی] suzā ۱. سوزان؛ سوزنده.۲. (قید) در حال سوختن.۳. سوختنی.
-
آتشناک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'ātašnāk دارای آتش؛ آتشین؛ سوزان: ◻︎ با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی / آه آتشناک و سوز سینهٴ شبگیر ما (حافظ: ۳۶ حاشیه).
-
گدازان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] godāzān ۱. در حال گداختن.۲. سوزان؛ سوزاننده: ◻︎ فرو گفت با او سخنهای تیز/ گدازانتر از آتش رستخیز (نظامی۵: ۹۲۰).
-
محترق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mohtareq ۱. (نجوم) ویژگی ستارهای که دچار احتراق شده.۲. [قدیمی] آتشگرفته؛ سوزان.۳. [قدیمی] شدید؛ سخت.
-
سود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: soude] (شیمی) sud مادهای سفید، جامد، جاذب رطوبت، و سوزاننده که در آب با تولید حرارت حل میشود و در بیشتر خواص شبیه پتاس میباشد؛ سود سوزان.
-
تیزدم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] tizdam ۱. آنکه دارای نفس تند و سوزان باشد.۲. کارد یا شمشیری که دم آن تیز و بُرنده باشد.
-
آتش زبان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] 'ātašzabān تیززبان؛ کسی که تند سخن بگوید: ◻︎ سعدی آتشزبانم در غمت سوزان چو شمع / با همه آتشزبانی در تو گیراییم نیست (سعدی۲: ۳۶۹).