کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سودا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سودا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] so[w]dā معامله؛ دادوستد؛ خریدوفروش.
-
سودا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: سوداء] so[w]dā ۱. (طب قدیم) از اخلاط چهارگانۀ بدن.۲. (طب قدیم) مرض مالیخولیا؛ فساد فکر؛ خیالبافی.۳. [قدیمی، مجاز] عشق.۴. (طب قدیم) جنون.۵. [قدیمی، مجاز] هوا و هوس: ◻︎ روزی تر و خشک من بسوزد / آتش که به زیر دیگ سوداست (سعدی۲: ۳۲۹).
-
سودا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: soda] so[w]dā ۱. نوشابۀ گازدار حاوی گازکربنیک.۲. مادۀ قلیایی سفیدرنگ، بیبو و تلخ که در صنایع شیشهسازی و مواد غذایی بهکار میرود؛ آب سودا.
-
واژههای مشابه
-
خوش سودا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xošso[w]dā پدیدآورندۀ خیالات خوش: عشق خوشسودا.
-
جستوجو در متن
-
سوداوی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به سَوداء) [عربی: سَوداویّ] ‹سودایی› [قدیمی] so[w]dāvi کسی که سودا بر مزاجش غالب باشد؛ مالیخولیایی.
-
سوداناک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] so[w]dānāk ۱. صاحبسودا.۲. دارای هواوهوس؛ آمیخته به هواوهوس.
-
مراق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مراقّ] [قدیمی] marāq[q] ۱. (زیستشناسی) لایۀ خارجی پردۀ صفاق.۲. (طب قدیم) نوعی مالیخولیا که آن را ناشی از افزایش سودا میدانستند و عقیده داشتند که گردن بیمار ستبر میشود.
-
خلط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَخلاط] xelt ۱. (زیستشناسی) مادهای که از مجرای تنفس با سرفه دفع میشود.۲. (طب قدیم) هریک از عناصر چهارگانۀ بدن (سودا، صفرا، بلغم، و خون).
-
گش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (طب قدیم) go(a)š هریک از چهار خلط بدن.〈 گش زرد: (طب قدیم) صفرا.〈 گش سفید: (طب قدیم) بلغم.〈 گش سرخ: (طب قدیم) خون.〈 گش سیاه: (طب قدیم) سودا.
-
دستادست
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) [مقابلِ پستادست] [قدیمی] dastādast ۱. ویژگی سودا و معاملۀ نقد که چیزی بخرند و پول آن را همان ساعت بدهند؛ پیشادست: ◻︎ ستد و داد مکن هرگز جز دستادست / که پسادست خلاف آرد و الفت ببرد (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۴).۲. تنبهتن.
-
اخلاط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ خِلط] 'axlāt = خِلط〈 اخلاط اربعه (چهارگانه): (طب قدیم) چهار خلطِ خون، صفرا، سودا، و بلغم.〈 اخلاط ردیه: (طب قدیم) رطوبتهای فاسد و گندیدۀ بدن.〈 اخلاط قوم: [قدیمی]۱. کسانی که از قوم نباشند و در آن داخل شده باشند.۲. ...
-
دانستن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: dānistan] dānestan ۱. دانایی و آگاهی داشتن.۲. گمان کردن؛ پنداشتن؛ به حساب آوردن: ◻︎ گر از پیوند او فخریت نبوَد / چنین دانم که هم عاری نباشد (انوری: ۸۲۰).۳. [قدیمی] تشخیص دادن: ◻︎ شب و روز در بحر سودا و سوز / ندانند زآشفتگی شب ز ر...
-
پیسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pise ۱. لکه.۲. خال.۳. (صفت) دارای لکۀ سیاه و سفید درهمآمیخته؛ ابلق: ◻︎ همه جانور در جهان گونهگون / برون پیسه باشند و مردم درون (اسدی: ۲۰۱).۴. پلنگ (بهمناسبت خالهای سیاه و پوست سفیدش).۵. پول؛ پول نقد: ◻︎ کلهپز را پیسه دادم، کله ده، ...