کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سوخته دل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سوخته دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] suxtedel ۱. دلسوخته؛ آزردهدل؛ غمناک.۲. ستمدیده.۳. مصیبتدیده.
-
واژههای مشابه
-
بادام سوخته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) bādāmsuxte نوعی شیرینی که با مغز بادام و شیرۀ شکر تهیه میشود.
-
سوخته جان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] suxtejān عاشق دلسوخته.
-
سوخته خرمن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] suxtexa(e)rman ۱.آنکه خرمنش آتش گرفته و سوخته باشد.۲. [مجاز] کسی که هستی خود را از دست داده؛ بینوا؛ بدبخت.
-
ستاره سوخته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی، مجاز] setāresuxte بداختر؛ بدبخت.
-
جستوجو در متن
-
دل سوختگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] delsuxtegi دلسوخته بودن؛ آزردگی.
-
جزاندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [عامیانه] jezāndan ۱. دل کسی را سوزاندن.۲. کسی را آزار و اذیت کردن چنانکه دلسوخته و اندوهگین شود.
-
خام سوز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xāmsuz ویژگی چیزی که از حرارت زیاد ظاهرش سوخته و باطنش خام باشد(گوشت): ◻︎ دل را ز درد و داغ بهتدریج پخته کن / هش دار، خامسوز نسازی کباب را (صائب: لغتنامه: خامسوز).
-
داغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: dāk] dāq ۱. [عامیانه] بسیارگرم؛ سوزان.۲. [مجاز] جالب؛ هیجانانگیز.۳. (اسم) [مجاز] نشانه.۴. (اسم) [مجاز] غم و اندوه و درد و رنج که از مرگ عزیزی به انسان دست دهد: ◻︎ ای خضر غیر داغ عزیزان و دوستان / حاصل تو را ز زندگی جاودانه چیست؟ (صائب:...
-
که
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) [پهلوی: kē] ke ۱. ضمیر پرسشی که دربارۀ افراد به کار میرود؛ چه کسی؟؛ کدام فرد؟: ◻︎ که را جاودان ماندن امیّد ماند / چو کس را نبینی که جاوید ماند؟ (سعدی۱: ۵۶).۲. شخصی که (در ترکیب با «آن»، «این»، «هر»، و ضمایر شخصی): ◻︎ وآنکه در بحر قُلزُم است غ...