کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سوار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سوار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [پهلوی: asbār، مقابلِ پیاده] ‹اسوار› savār ۱. کسی که بر روی اسب یا مَرکب دیگر قرار دارد.۲. کسی که داخل وسیلۀ نقلیه یا آسانسور قرار دارد؛ سرنشین.۳. (ورزش) در شطرنج، هریک از مهرهها غیر از پیاده و شاه.۴. (صفت) نصبشده.۵. (صفت) [مجاز] مسلط؛ غ...
-
سوار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [جمع: اَسوِرَة و اَساوِر و اَساوِرَة] ‹اسوار› sevār حلقهای که زنان به مچ دست خود میکنند؛ دستبند؛ دستبرنجن.
-
واژههای مشابه
-
آب سوار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'ābsavār = حباب
-
گردون سوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gardunsavār سوار بر آسمان؛ آنکه در آسمان سفر کند.
-
کهنه سوار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) kohnesavār سوار کهنهکار و باتجربه.
-
چابک سوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) čāboksavār ۱. سوارکار ماهر.۲. (اسم) (ورزش) کسی که در مسابقۀ اسبدوانی سوار اسب میشود.
-
تک سوار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) taksavār کسی که در سواری و تاختوتاز نظیر و همتا نداشته باشد؛ یکسوار؛ یکهسوار.
-
شاه سوار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹شهسوار› [قدیمی] šāhsavār سوار دلاور و چالاک و ماهر در سواری اسب.
-
موج سوار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] (ورزش) mo[w]jsavār کسی که ورزش موجسواری میکند.
-
دامن سوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] dāmansavār کودکی که دامن لباس خود را در میان دو پای خود بگیرد و بدود و خیال کند که سوار بر اسب است؛ سوار بر دامن: ◻︎ همچو طفلان جملهتان دامنسوار / گوشهٴ دامن گرفته اسپوار (مولوی: ۱۷۲).
-
یک سوار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹یکسواره› [قدیمی] yeksavāre ۱. تکسوار؛ یکهسوار؛ یکهتاز.۲. [مجاز] آفتاب.
-
یکه سوار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹یکسوار، یکسواره› [قدیمی] yekkesavār کسی که در سواری و تاختوتاز نظیر و همتا نداشته باشد؛ تکسوار؛ یکهتاز.
-
جستوجو در متن
-
مرکب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مراکب] [قدیمی] markab هرچه بر آن سوار شوند؛ حیوانی که بر آن سوار شوند.