کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سنده چشم و ابرودار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
آبرودار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āb[e]rudār دارای آبرو؛ باآبرو؛ دارای شرف و اعتبار.
-
مقله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مقلَة] [قدیمی] moqle ۱. درون چشم؛ سفیدی و سیاهی چشم.۲. تمام چشم.۳. میانۀ چیزی.
-
موژان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹موجان› [قدیمی] mužān ویژگی چشم زیبا و پُرکرشمه؛ چشم خوابآلود: ( دو چشم موژان بودیش خوب و خوابآلود / بماند خواب و شد آن نرگسش که موژان بود (عماره: شاعران بیدیوان: ۳۵۵).
-
گاوچشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gāvče(a)šm ۱. [مجاز] ویژگی کسی که چشمان درشت دارد؛ فراخچشم.۲. (اسم) (زیستشناسی) نوعی بابونه که گلبرگهای باریک دارد و شبیه چشم است؛ چشم گاو؛ چشم گاومیش؛ چشم بز؛ چشم آهو؛ چشم گربه.
-
گردا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gardā گردان؛ گردنده: ◻︎ بنگر به چشم خاطر و چشم سر / ترکیب خویش و گنبد گردا را (ناصرخسرو: ۱۶۷).
-
پلک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پرک› (زیستشناسی) pelk هریک از پوست بالا و پایین چشم که چشم را میپوشاند و مژهها در لب آن قرار دارد.
-
چشم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: čašm] če(a)šm ۱. (زیستشناسی) عضو حسی و بینایی بدن انسان و حیوان.۲. [مجاز] نظر؛ نگاه اجمالی: چشمم به او افتاد.۳. [مجاز] انتظار؛ توقع: ◻︎ گر از دوست چشمت بر احسان اوست / تو در بند خویشی نه در بند دوست (سعدی۳: ۳۹۲).۴. [عامیانه، مجاز] = &l...
-
چشم زخم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چشمزخ، چشزخ› če(a)šmzaxm صدمه و آسیبی که از چشم بد یا چشم شور به کسی برسد؛ آسیب و زیانی که از نگاه یا کلام کسی که چشم شور دارد به کسی یا چیزی برسد: ◻︎ مبادا بی تو هفتاقلیم را نور / غبار چشمزخم از دولتت دور (نظامی۲: ۲۷۲).
-
پیچیده چشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) pičideče(a)šm کسی که چشم پیچیده دارد و سیاهی چشمش در جای اصلی خود نیست.
-
شبکیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شبکیَّة] (زیستشناسی) šabakiy[y]e پردهای نازک و شفاف در داخل کرۀ چشم؛ پردۀ حساس کرۀ چشم.
-
ملتحمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ملتحمَة] (زیستشناسی) moltaheme غشای نازک و شفافی که دنبالۀ بخش زیرپوستی پلک چشم است؛ لایه داخلی پلک چشم.
-
چشم غره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چشمغله› [عامیانه، مجاز] če(a)šmqorre چشمآغیل؛ نگاه خشمآلود؛ نگاه از گوشۀ چشم از روی خشم و غضب.
-
شخوص
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] šoxus ۱. باز ماندن چشم.۲. چشم را باز نگهداشتن و پلک نزدن.
-
ظفره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ظفرَة] (پزشکی) [قدیمی] zafare گوشت یا پوستی زائد که در گوشۀ چشم پدید آید و بهتدریج سبب نابینایی شود؛ ناخنۀ چشم.
-
صلبیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: صلبیَّة] (زیستشناسی) solbiy[y]e لایۀ سفید و کدر خارجی کرۀ چشم که از بافت محکم ساخته شده است؛ سفیدی چشم.