کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سنبل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سنبل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سَمبل› [عامیانه] sambal کار سرسری و سردستی.〈 سنبل کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه] کاری را سرسری انجام دادن و از سر وا کردن.
-
سنبل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: سَنابِل و سُنبُلات] sombol ۱. (زیستشناسی) خوشۀ جو یا گندم؛ خوشه.۲. (زیستشناسی) گیاهی از تیرۀ سوسنیها با برگهای دراز و گلهای خوشهای به رنگ بنفش.۳. [مجاز] زلف معشوق.〈 سنبل ختایی: (زیستشناسی) گیاهی پایا از تیرۀ چتریان و معط...
-
واژههای مشابه
-
سنبل الطیب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: سنبلُالطیب] (زیستشناسی) sombolo(e)ttib گیاهی علفی، خودرو با ساقۀ راست، برگهای متقابل دندانهدار و گلهای سفید معطر که بلندیش تا یکمتر میرسد و ریشۀ آن دارای اسانس، اسیدوالرینیک، اسیدمالیک، و مواد قندی است که در طب به کار میرود. ضد ...
-
سه سنبل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از یونانی] (زیستشناسی) [قدیمی] sesombol = سیسنبر
-
جستوجو در متن
-
سنابل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ سُنبُل] [قدیمی] sanābel = سُنبل
-
والریان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: valériane] (زیستشناسی) vāleriyān سنبلالطیب.
-
ناردین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب. مٲخوذ از یونانی] (زیستشناسی) [قدیمی] nārdin سنبل رومی؛ریشهای شبیه مامیران.
-
کرکرهن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت] (زیستشناسی) karkarhan ریشهای باریک شبیه سنبل رومی و سرخرنگ که در خواص شبیه عاقرقرحا است.
-
کژرف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] hažraf گیاه بدبو: ◻︎ من پس تو سنبل تر چون چرم / گر تو همی کژرف گنده چری (ناصرخسرو۱: ۴۵۳).
-
گره بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] gerehband ۱. آنکه گره ببندد.۲. تکمه: ◻︎ نقاب گل کشید و زلف سنبل / گرهبند قبای غنچه وا کرد (حافظ: ۲۶۸).
-
علف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) 'alaf آنچه چهارپایان میخورند؛ خوراک چهارپایان؛ گیاه؛ گیاه سبز.〈 علف خرس: [عامیانه، مجاز] ویژگی چیز بیارزشی که به راحتی به دست میآید.〈 علف گربه: (زیستشناسی) = سنبلالطیب
-
پراشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] parāšidan پاشیدن؛ پریشان کردن؛ پراکنده ساختن: ◻︎ سنبل پرتاب کرد سمن بر پراش / چشم خرد باز کن قدرت الله بین (سنائی: لغت فرس: پراشیدن).
-
کلاله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غلاله، گلاله› kolāle ۱. = کاکل: ◻︎ نسیم در سر گل بشکند کلالهٴ سنبل / چو از میان چمن بوی آن «کلاله» برآید (حافظ: ۴۷۶).۲. (زیستشناسی) قسمت بالای مادگی گل؛ برجستگی یا رشتههای بالای مادگی گیاه.