کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سمنرو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سمن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: saman] (زیستشناسی) [قدیمی] saman = یاسمین
-
سمن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] seman فربه شدن؛ چاق شدن؛ فربهی؛ چاقی.
-
رو
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ رفتن) ro[w] ۱. = رفتن۲. رونده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): تندرو، کندرو، خودرو.۳. جای رفتن (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پیادهرو، مالرو، ماشینرو.
-
رو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: rōd] ‹روی› ru ۱. رخ؛ چهره؛ رخسار؛ صورت.۲. [مقابلِ پشت] سطح و طرف بیرون چیزی.۳. [عامیانه، مجاز] بیپروایی؛ گستاخی: عجب رویی داری!.۴. [عامیانه، مجاز] حیا.۵. وجه؛ شکل: ◻︎ چو دریای جوشان زمین بردمید / چنان شد که کس روی هامون ندید (فردوسی: ۴...
-
سمن بر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] samanbar کسی که بدنی لطیف، سفید، و خوشبو دارد.
-
سمن ساق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] samansāq آنکه ساقهای پایش مانند گل یاسمین سفید و لطیف باشد.
-
آب رو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'ābro[w] ۱. جای گذشتن آب؛ آبراه؛ آبراهه؛ راه آب.۲. جویی که برای گذشتن آب درست میکنند.
-
آبله رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āb[e]leru ویژگی کسی که اثر تاولهای بیماری آبله در چهرهاش باقی مانده باشد.
-
ازان رو
فرهنگ فارسی عمید
(قید، حرف) ‹ازآنرو› 'az[']ānru = زیرا
-
آفتاب رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹آفتابروی› [مجاز] 'āftābru کسی که رویش مانند آفتاب باشد؛ خوبرو؛ خوشگل؛ زیبا.
-
آفتاب رو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āftābru هر جای روبهآفتاب که آفتاب بر آن میتابد؛ آفتابگیر.
-
اخم رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹اخمهرو› 'axmru کسی که چین بر ابرو انداخته؛ ترشرو؛ بداخم.
-
ارابه رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] 'arrabero[w] ویژگی راهی که قابل عبورومرور ارابه باشد.
-
بهشتی رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹بهشتیروی› [قدیمی، مجاز] beheštiru خوبرو؛ زیبا.
-
کج رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] kajro[w] ۱. کجرونده.۲. آنکه به راه راست نرود؛ کسی که به راه خطا میرود.