کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سفیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سفیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: سُفَراء] safir ۱. (سیاسی) شخصی که به نمایندگی از جانب یک دولت در پایتخت دولت دیگر اقامت دارد؛ ایلچی.۲. اصلاحکننده میان دو قوم؛ میانجی.〈 سفیرکبیر: (سیاسی) نمایندۀ عالی سیاسی یک دولت در کشور دیگر که کارهای سفارتخانه را در آن ک...
-
واژههای همآوا
-
صفیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] safir ۱. صدای ممتدی که خالی از حروف هجا باشد و از میان دو لب یا از آلتی خارج شود.٢. سوت.٣. (موسیقی) نوعی ساز بادی.〈 صفیرِ راک: (موسیقی) گوشهای در دستگاه ماهور.〈 صفیر زدن: (مصدر متعدی) [قدیمی]۱. صدا زدن.۲. (مصدر لازم) سوت زدن؛ ...
-
جستوجو در متن
-
سفرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: سفراء، جمعِ سَفیر] sofarā = سفیر
-
سفارتخانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] (سیاسی) sefāratxāne خانهای که سفیر و کارمندانش در آنجا به امور سیاسی مربوط به خود اشتغال دارند؛ جای سفیر.
-
شخول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شخیل، شخل› [قدیمی] šoxul ۱. سوت؛ سفیر.۲. ناله.۳. فریاد.
-
وزیرمختار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [منسوخ] vazirmoxtār نمایندۀ یک دولت در پایتخت دولت دیگر؛ سفیر رتبۀ دوم.
-
فرستاده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ferestāde ۱. روانهشده.۲. رسول؛ پیغامبر.۳. سفیر؛ فرسته.
-
استوارنامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (سیاسی) 'ost[o]vārnāme معرفینامه، اعتبارنامه، و حکم انتصاب سفیر یا وزیرمختار که از طرف دولت صادر میشود تا در کشور دیگر به رئیس آن کشور ارائه دهد؛ اعتبارنامه.
-
ایلچی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [ترکی] 'ilči ۱. [منسوخ] سفیر؛ فرستادۀ مخصوص.۲. [قدیمی] دورۀ ایلخانان و صفویه و قاجاریه، مٲموری که برای انجام دادن امور دیوانی سفر میکرد.
-
کاردار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) kārdār ١. (سیاسی) مٲمور سیاسی که در سفارتخانه پس از سفیر کارهای سفارتخانه را اداره میکند.٢. [قدیمی] وزیر.٣. [قدیمی] حاکم.۴. [قدیمی] کارمند دولت.
-
اعتبارنامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] 'e'tebārnāme ۱. (بانکداری) سندی که بانک برای تایید اعتبار مشتری خود نزد بانکهای دیگر به وی میدهد.۲. (سیاسی) معرفینامه و حکم انتصاب سفیر یا وزیرمختار که از طرف دولت صادر میشود تا در کشور دیگر به رئیس آن کشور ارائه دهد؛ ...
-
سفارت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: سفارة] sefārat ۱. (سیاسی) سفارتخانه.۲. (سیاسی) شغل و وظیفۀ سفیر که از جانب یک دولت به پایتخت دولت دیگر میرود.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] میانجیگری کردن؛ اصلاح کردن امور میان مردم؛ واسطۀ صلح بودن.