کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سفید شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گیس سفید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عامیانه، مجاز] gissefid زن سالخورده در خانواده که فرمانش نافذ است.
-
پی سفید
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ سبزپا] ‹پیسپید، سپیدپی› [قدیمی، مجاز] peysefid ۱. سپیدپا.۲. خوشقدم؛ خجستهپی: ◻︎ شد کار سخت بر ما هرچند پیسفیدیم / ماندیم در کشاکش از شقکمانی خویش (مخلص کاشی: لغتنامه: پیسفید).
-
پیشانی سفید
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) pišānisefid دارای پیشانی سفید.
-
چشم سفید
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹چشمسپید› [عامیانه، مجاز] če(a)šmsefid ۱. پررو؛ بیحیا؛ بیشرم.۲. بیادب؛ گستاخ.۳. لجوج.
-
ریش سفید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) rišsefid ۱. مرد پیری که موهای صورتش سفید شده باشد.۲. [مجاز] کدخدا و بزرگتر محله و ده.
-
جستوجو در متن
-
مشیب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] mašib ۱. پیر شدن؛ سفید شدن مو.۲. پیری و سفیدی موی.
-
اضطرام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'ezterām ۱. افروخته شدن آتش؛ زبانه زدن آتش.۲. فرارسیدن پیری؛ سفید شدن موی.
-
شیب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: شَیب] [قدیمی] šeyb سفید شدن موی سر؛ سپیدی موی؛ پیری.
-
برص
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (پزشکی) baras پیسی؛ لکوپیس؛ لکههای سفیدی که روی پوست بدن ایجاد میشود؛ نوعی بیماری پوستی که با سفید شدن یا بیرنگ شدن قسمتی از پوست بدن و پررنگ شدن قسمتهای اطراف آن مشخص میشود.
-
پلاتین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: platine] (شیمی) pelātin عنصر فلزی نقرهایرنگ، قابل تورق و مفتول شدن که در صنایع شیمیایی و الکتریکی، جواهرسازی، شکستهبندی، و دندانپزشکی کاربرد دارد؛ طلای سفید.
-
مقابله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مقابَلَة] moqābele ۱. روبارو شدن.۲. دو چیز را با هم برابر کردن؛ روبهرو کردن.۳. (ادبی) در بدیع، نوعی تضاد که مابین اجزای دو جمله یا دو مصراع کلماتی ضد یکدیگر باشد، مانندِ این شعر: سیاه زنگی هرگز شود سفید به آب / سفید رومی هرگز شود ...
-
کف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کفج› kaf ۱. مادۀ سفیدرنگی که از حل شدن مواد شوینده در آب پدید میآید.۲. مادۀ سفیدرنگی که هنگام عصبانیت، غش، صحبت کردن، و مانند آن از دهان خارج میشود.= کفِ دریا:۱. (زیستشناسی) صدف نسبتاً پَهن، ضخیم، سفیدرنگ، و سبُک ماهی مرکب.۲. (زمینشناسی) ...
-
چغر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) čeqer, čaqar ۱. پوست پینهبسته.۲. ‹چَغَل، شَغَر› ویژگی هرچیز سفت و سخت، مانند گوشت نپخته که زیر دندان جویده نشود.۳. (اسم) (زیستشناسی) گیاهی سفید و بوتهمانند شبیه جارو.〈 چغر شدن: (مصدر لازم) سفت و سخت شدن.〈 چغر گشتن: = 〈 چغر شد...
-
آلومینیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: aluminium] ‹آلومینیوم› (شیمی) 'ālo(u)miniyom فلزی به رنگ سفید نقرهای، بسیارسبک و قابل تورق و مفتول شدن که حرارت و برق را به خوبی هدایت میکند و در ساخت ظروف و در و پنجرهسازی کاربرد دارد.