کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سفتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: sūftan] [قدیمی] softan ۱. سوراخ کردن: ◻︎ در سخن دُر ببایدت سفتن / ورنه گنگی به از سخن گفتن (سنائی۱: ۳۱۱).۲. ساییدن؛ سودن
-
جستوجو در متن
-
انجیردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] 'anjirdan سوراخ کردن؛ سُفتن.
-
سنبیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] sombidan سفتن؛ سوراخ کردن.
-
قیمت مندی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] [قدیمی] qeymatmandi قیمت داشتن؛ دارای بها و ارزش بودن: ◻︎ ز گوهر سفتن استادان هراسند / که قیمتمندی گوهر شناسند (نظامی۲: ۱۱۷).
-
سنباندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹سنبانیدن› [قدیمی] sombāndan سنبیدن؛ سفتن؛ سوراخ کردن: ◻︎ وگر فغفور چینی را دهد منشور دربانی / به سنباده حروفش را بسنباند در احداقش (منوچهری: ۵۸).
-
سودن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم، مصدر متعدی) [پهلوی: sūtan] sudan ۱. دست مالیدن به چیزی؛ لمس کردن.۲. (مصدر متعدی) سفتن.۳. (مصدر متعدی) ساییدن؛ نرم کردن چیزی.۴. (مصدر لازم) کوبیدن.
-
خارا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خاره› xārā ۱. (زمینشناسی) نوعی سنگ سخت؛ گرانیت: ◻︎ رخ خارا به خون لعل میشست / مگر در سنگ خارا لعل میجست ـ چو از لعل لب شیرین خبر یافت / به سنگ خاره در گفتی گهر یافت (نظامی۲: ۲۲۹).۲. [قدیمی] نوعی پارچۀ ابریشمی دستباف، ستبر، موجدار، و رنگین...
-
بسودن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹ببسودن، بساویدن، پسودن› [قدیمی] basudan ۱. دست مالیدن؛ لمس کردن: ◻︎ لعل تو را شبی ببسودم من و هنوز / میلیسم از حلاوت آن گربهوار دست (کمالالدیناسماعیل: مجمعالفرس: بسوده).۲. سودن.۳. سفتن.