کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سعی و کوشش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
کوشش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) kušeš تلاش؛ جد و جهد.
-
استقصا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: استقصاء] [قدیمی] 'esteqsā ۱. کوشش، تفحص، و تحقیق کردن در امری.۲. کوشش تمام کردن در مسئلهای و به نهایت آن رسیدن؛ بررسی دقیق کردن و امری را به آخر رساندن.
-
جد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: جدّ] jed[d] ۱. کوشش کردن.۲. کوشیدن؛ کوشش.۳. [مجاز] اصرار.۳. (اسم) [مقابلِ هزل] سخن مبتنی بر راستی و حقیقت که در آن شوخی و هزل وجود نداشته باشد: ◻︎ به مزاحت نگفتم این گفتار / هزل بگذار و جد از او بردار (سعدی: ۱۰۶).
-
چخ
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ چخیدن) [قدیمی] čax ۱. =چخیدن۲. (اسم مصدر) جنگ و ستیز.۳. (اسم مصدر) سعی و کوشش.
-
جاه طلب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [معرب. عربی] jāhtalab کسی که برای رسیدن به مقام و مرتبۀ بلند کوشش کند؛ خواهان جاه و مقام.
-
اجتهاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ejtehād ۱. جهد کردن؛ کوشش کردن؛ کوشیدن.۲. (فقه) استنباط مسائل شرعی از قرآن، احادیث، و اخبار.
-
تحریز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tahriz ۱. نگهداری کردن.۲. در نگهداری چیزی کوشش و مبالغه کردن.
-
هنرپرور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) honarparvar ۱. صاحبهنر؛ هنرمند.۲. کسی که در پیشرفت هنر و پرورش هنرمندان کوشش کند.
-
پشتکار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پشتکار› pošt[e]kār ۱. سعی و کوشش در کار.۲. قوۀ انجام دادن و به پایان رساندن کاری.۳. استقامت و پایداری در پیشبردن امری.
-
اولوالعزم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی (= صاحبان عزم)] [قدیمی] 'olol'azm مردمان باعزم؛ کسانی که دارای صبر و کوشش و ثبات هستند. Δ برگرفته از آیۀ: فاصبر کما صَبَر اولوالعزم من الرسل... (احقاف: ۳۵).
-
جنب
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ جنبیدن، اسم مصدر) jomb ۱.=جنبیدن۲. جنبنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دیرجنب.= جنبوجوش: [مجاز] حرکت و کوشش؛ تلاش و تقلا.
-
شانتاژ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [فرانسوی: chantage] šāntāž کوشش برای شکست دادن طرف مقابل از طریق تهدید، تحریک، سفسطه، و به راه انداختن هیاهو و آشوب؛ جوسازی؛ هوچیگری.
-
کد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] kad[d] ۱. رنج و سختی بردن در کار.۲. کوشش در طلب رزق.〈 کد یمین: [مجاز] دسترنج.
-
مجاهدت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مجاهَدة] mojāhedet ۱. تلاش در راه دین؛ کوشش کردن.۲. (تصوف) مبارزه و مقابله با هواهای نفسانی.۳. [قدیمی] جنگ با کافران در راه اسلام؛ جهاد.
-
دستیاب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] dastyāb ۱. کسی که به امری یا چیزی دست یابد؛ دستیابنده.۲. (صفت مفعولی) بهدستآمده؛ آنچه انسان با کار و کوشش بهدست بیاورد.