کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: sust] sost ۱. فاقد استحکام لازم؛ بیدوام: دیوار سست.۲. ضعیف؛ ناتوان.۳. [مقابلِ سخت] نرم و ملایم.
-
واژههای مشابه
-
سست اندام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] sost[']andām ۱. ضعیف؛ کمزور؛ ناتوان.۲. لاغر.
-
سست بنیاد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) sostbonyād بیدوام؛ ناپایدار.
-
سست پیمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] sostpeymān سستعهد؛ آنکه به عهدوپیمان خود عمل نکند؛ پیمانشکن.
-
سست رای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] ‹سسترٲی› [قدیمی، مجاز] sostrāy بیتدبیر؛ آنکه رٲی و عقلش ضعیف باشد.
-
سست رگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] sostrag ۱. تنبل.۲. ناتوان.۳. بیدرد.
-
سست ریش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] sostriš ۱. مرد ریشدراز.۲. احمق؛ ابله؛ سادهلوح: ◻︎ سخت درماند امیر سستریش / چون نه پس بیند نه پیش از احمقیش (مولوی: ۷۸).
-
جستوجو در متن
-
ضعیف النفس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] za'ifonnafs آنکه ارادۀ سست دارد؛ سستنهاد.
-
ضعیف الرای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] za'iforra'y آنکه رٲی و تدبیر سست دارد؛ ضعیفرٲی؛ سسترٲی.
-
رکت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: رکّة] [قدیمی] rekkat ۱. سست شدن؛ ضعیف شدن.۲. سسترٲی شدن؛ کمعقل شدن.
-
شیشله
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] šišale ۱. سست و ضعیف.۲. کسی که دست و پایش سست و بیقوت باشد؛ شل.
-
ضعیف العقل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] za'ifol'aql ضعیفعقل؛ سستعقل؛ سستخرد؛ کمعقل.
-
ارخا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ارخاء] [قدیمی] 'erxā سست کردن؛ رها کردن.