کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سر کسی را خوردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سر برخط
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [مجاز] sarbarxat مطیع؛ فرمانبردار.
-
سربه سر
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [مجاز] sarbesar ۱. سراسر؛ سرتاسر؛ همه؛ همگی: ◻︎ عالم همه سربهسر خراب است و یباب / در جای خراب هم خراب اولیتر (حافظ: ۱۱۰۰).۲. (صفت) برابر.〈 سربهسر شدن: (مصدر لازم) [مجاز] برابر شدن؛ مساوی شدن.
-
جستوجو در متن
-
زدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: žatan, zatan] zadan ۱. چیزی را با فشار و به طور ناگهانی به جایی کوبیدن: تخم مرغ را زد به دیوار.۲. (مصدر لازم) وارد کردن فشار یا ضربه به چیزی: زد توی سر خودش.۳. [عامیانه، مجاز] نصب کردن؛ چسباندن: تابلو را به دیوار زدم.۴. وارد کردن...
-
نمک خواری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] namakxāri نانونمک کسی را خوردن.
-
خوراندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹خورانیدن› xorāndan روادار کردن کسی به خوردن چیزی؛ چیزی را به خورد کسی دادن.
-
قسم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اقسام] qasam سوگند.〈 قسم خوردن: (مصدر لازم) قسم یاد کردن؛ سوگند خوردن.〈 قسم دادن: (مصدر متعدی) کسی را سوگند دادن.
-
غصه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: غصَّة، جمع: غُصَص] qosse ۱. حزن؛ اندوه.۲. [قدیمی] آنچه در گلوگیر گیر کند.〈 غصه خوردن: (مصدر لازم) غم و اندوه را در دل نگهداشتن؛ غم خوردن.〈 غصه داشتن: (مصدر لازم) =〈 غصه خوردن〈 غصه دادن: (مصدر متعدی) کسی را اندوهگین س...
-
مباثت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مباثّة] [قدیمی] mobāssat سِر خود را نزد کسی فاش کردن؛ کسی را بر باطن کار خویش آگاه ساختن.
-
افیونی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [معرب. فارسی] 'afyuni کسی که عادت به خوردن یا کشیدن تریاک دارد؛ تریاکی.
-
بدمست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) badmast کسی که به محض خوردن نوشابۀ الکلی شرارت و عربدهکشی کند.
-
گل خوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گلخواره› [قدیمی] gelxār کسی که عادت به خوردن گل دارد.
-
رودست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عامیانه، مجاز] rudest ۱. بالادست.۲. بالاتر و بهتر از کسی یا چیزی.〈 رودست خوردن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] فریب خوردن.
-
گمارنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] gomārande کسی که دیگری را بر سر کاری بگمارد.
-
گماشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: gumārtan] gomāštan کسی را بر سر کاری گذاشتن؛ گماریدن.
-
سرتراش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] sartarāš کسی که موی سر دیگران را میتراشد؛ سلمانی.