کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سر و چشم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گران سر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gerānsar ۱. متکبر؛ خودخواه؛ خودسر؛ مغرور.۲. مست.
-
کله سر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kallesar کلمهای که از حروف اول پنج کلمۀ کیمیا، لیمیا، هیمیا، سیمیا، ریمیا که در نزد قدما از علوم سرّی بود، ساخته شده.
-
گشته سر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gaštesar سرگشته؛ سرگردان.
-
چاه سر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مقابلِ چاهبن] [قدیمی] čāhsar سر چاه؛ لب چاه؛ دهانۀ چاه: ◻︎ کزآن چاهسر با دلی پر ز درد / دویدم به نزد تو ای زادمرد (فردوسی: ۳/۳۷۳).
-
خشک سر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xošksar ۱. بیعقل؛ احمق.۲. تندخو.
-
شانه سر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شانهسرک، شانهبهسر› (زیستشناسی) [قدیمی] šānesar = هدهد
-
پیران سر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پیرانهسر› [قدیمی] pirānsar روزگار پیری؛ سر پیری: ◻︎ به پیرانسر اکنون برآوردگاه / بگردیم یک با دگر بیسپاه (فردوسی: ۴/۱۱۵).
-
پیرانه سر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پیرانسر› piranesar ۱. سر پیری؛ زمان پیری؛ روزگار پیری.۲. (قید) در دورۀ پیری: ◻︎ برست آنکه در عهد طفلی بمرد / که پیرانهسر شرمساری نبرد (سعدی۱: ۱۱۷).
-
صاحب سر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] sāhebser[r] مَحرم اسرار؛ رازدار؛ رازنگهدار.
-
صاع سر
فرهنگ فارسی عمید
[عربی. فارسی] [قدیمی] sā'sar ۱. صدقۀ سر؛ زکات سر؛ زکات بدن.۲. زکات فطره که در عید فطر بدهند.
-
سبک سر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹سبکسار› [مجاز] saboksar ۱. سبکمغز؛ سفیه؛ بیخرد: ◻︎ سر مردمی بردباری بود / سبکسر همیشه به خواری بود (فردوسی: ۷/۱۵).۲. خودرای.۳. فرومایه؛ پست.
-
سخت سر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] saxtsar ۱. سرسخت؛ جانسخت؛ پرطاقت.۲. لجوج.
-
سر برخط
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [مجاز] sarbarxat مطیع؛ فرمانبردار.
-
جستوجو در متن
-
گردا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gardā گردان؛ گردنده: ◻︎ بنگر به چشم خاطر و چشم سر / ترکیب خویش و گنبد گردا را (ناصرخسرو: ۱۶۷).