کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سر به جهنم زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آسیمه سر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āsimesar = سراسیمه: ◻︎ آسیمهسار و سرنگون، او از برون، من از درون / او غرق خوی، من غرق خون، او منتظر من محتضر (قاآنی: ۲۸۵).
-
گران سر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gerānsar ۱. متکبر؛ خودخواه؛ خودسر؛ مغرور.۲. مست.
-
کله سر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kallesar کلمهای که از حروف اول پنج کلمۀ کیمیا، لیمیا، هیمیا، سیمیا، ریمیا که در نزد قدما از علوم سرّی بود، ساخته شده.
-
گشته سر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gaštesar سرگشته؛ سرگردان.
-
خشک سر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xošksar ۱. بیعقل؛ احمق.۲. تندخو.
-
شانه سر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شانهسرک، شانهبهسر› (زیستشناسی) [قدیمی] šānesar = هدهد
-
سیاه سر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹سیهسر، سیاهسار، سیهسار› [قدیمی] siyāhsar ۱. آنکه یا آنچه سرش سیاه باشد.۲. [مجاز] زن بیچاره و بینوا.۳. (اسم) [مجاز] قلمی که سرش را در مرکب زده باشند.۴. (اسم) نهنگ.
-
پیرانه سر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پیرانسر› piranesar ۱. سر پیری؛ زمان پیری؛ روزگار پیری.۲. (قید) در دورۀ پیری: ◻︎ برست آنکه در عهد طفلی بمرد / که پیرانهسر شرمساری نبرد (سعدی۱: ۱۱۷).
-
شوریده سر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] šuridesar بیقرار؛ بیآرام؛ آشفته و پریشان.
-
صاحب سر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] sāhebser[r] مَحرم اسرار؛ رازدار؛ رازنگهدار.
-
صاع سر
فرهنگ فارسی عمید
[عربی. فارسی] [قدیمی] sā'sar ۱. صدقۀ سر؛ زکات سر؛ زکات بدن.۲. زکات فطره که در عید فطر بدهند.
-
سخت سر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] saxtsar ۱. سرسخت؛ جانسخت؛ پرطاقت.۲. لجوج.
-
سر برخط
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [مجاز] sarbarxat مطیع؛ فرمانبردار.
-
سربه سر
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [مجاز] sarbesar ۱. سراسر؛ سرتاسر؛ همه؛ همگی: ◻︎ عالم همه سربهسر خراب است و یباب / در جای خراب هم خراب اولیتر (حافظ: ۱۱۰۰).۲. (صفت) برابر.〈 سربهسر شدن: (مصدر لازم) [مجاز] برابر شدن؛ مساوی شدن.