کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرکرده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرکرده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت مفعولی) sarkarde رئیس یک طایفه یا دستهای از مردم؛ سردسته؛ فرمانده.
-
جستوجو در متن
-
سرخیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم،صفت) [فارسی. عربی] [مجاز] sarxeyl سرگروه؛ سردسته؛ سرکرده.
-
کچیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹کجیر، کچیرده› [قدیمی] kačir ۱. وزیر.۲. پیشوا؛ سرکرده.
-
سردسته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) sardaste سرپرست و بزرگتر یک دسته از مردم سرگروه؛ سرکرده.
-
پیشوا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) pišvā مقتدا؛ سرکرده؛ سردسته؛ پیشرو؛ راهنما؛ امام.
-
سردور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی] sardo[w]r ۱. [مجاز] سرکردۀ جاسوسان و خبرنگاران.۲. سرحلقه.
-
سرکن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] sarkon ۱. سرکرده؛ سردار.۲. شاخص در میان انجمن.
-
سرگروه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sargoruh رئیس و بزرگتر قوم و طایفه؛ سردسته؛ سرکرده.
-
دهدار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) dehdār دارندۀ ده؛ صاحب ده؛ کدخدا؛ سرکرده یا سرپرست مردم ده؛ کسی که کارهای یک دهستان را اداره کند.
-
یعسوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] ya'sub ۱. ملکۀ زنبورعسل.۲. [مجاز] سرکرده؛ پیشوا؛ بزرگ قوم.