کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرو و گل و ریحان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
سپرغم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: sparym, spahrm] ‹اسپرغم› (زیستشناسی) [قدیمی] separqam ۱. گل و سبزه.۲. گلوگیاه معطر؛ ریحان: ◻︎ عقل ز بسیارخوری کم شود / دل چو سپرغم، سپرِ غم شود (نظامی۱: ۸۴).
-
بادروج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بادروگ، بادرویه، بادرو› (زیستشناسی) bādruj نوعی ریحان با برگهای ریز، شاخههای باریک، و گلهای سرخرنگ؛ ریحان کوهی؛ ترۀ خراسانی؛ بورنگ؛ بوینگ.
-
ریحان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: رَیاحین] (زیستشناسی) reyhān ۱. از سبزیهای خوردنی خوشبو با ساقۀ نازک و برگهای درشت بیضی که بهصورت خام خورده میشود؛ اسپرغم؛ اسپرم؛ شاهاسپرغم.۲. [قدیمی] هر گیاه سبز و خوشبو.
-
جادومنش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) jādumaneš دارای روش و منش جادوگران؛ فریبنده: ◻︎ جادومنشی به دل ربودن / ریحان نفسی به عطر سودن (نظامی۳: ۴۶۵).
-
گل بوته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گلبته› golbute نقش گل و بوتۀ گل بر روی پارچه و فرش یا چیزی دیگر.
-
ترک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مصغرِ تر] [قدیمی] tarak ۱. مرطوب.۲. تروتازه.۳. (اسم، صفت) دوشیزه و دختر زیبا.۴. (اسم) نوعی حلوا که از قند و نشاسته و تخم ریحان درست کنند.
-
گل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: gul] gol ۱. (زیستشناسی) اندام تولیدمثل گیاهان نهاندانه که پس از مدتی بهجای آن میوه بهوجود میآید و شامل کاسبرگ، گلبرگ، پرچم، و مادگی است: گل سیب، گل بادام.۲. (زیستشناسی) هریک از گیاهان بوتهای یا درختچهای کوچک با قسمتی شبیه اندام ...
-
شاسپرم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شاهسپرم، شاهاسپرم، شاهاسپرغم، اسپرغم› (زیستشناسی) [قدیمی] šāsparam = ریحان: ◻︎ از سر شاسپرم تا نکنی لَختی کم / ندهد رونق و بالنده و بویا نشود (منوچهری: ۳۴).
-
گلباز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) golbāz آنکه گل را دوست دارد و گل پرورش میدهد.
-
گل سرخیان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) golsorixiyān تیرهای از گیاهان جداگلبرگ شامل انواع گل سرخ و درختان آلو، گوجه، زردآلو، سیب، گلابی، هلو، و به.
-
زمو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] zomu ۱. گل؛ گل تر یا خشک.۲. سقفی که با چوب و گل ساخته شود.
-
جداگلبرگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) (زیستشناسی) jodāgolbarg ویژگی گیاهی که گلبرگهای آن از یکدیگر جدا باشد، مانندِ گل سرخ، گل نخود، و گل توتفرنگی؛ گشادهجام.
-
گل بدن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] golbadan آنکه بدنی لطیف و زیبا مانند گل دارد.
-
گلبرگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) golbarg هریک از برگهای نازک و رنگین گل؛ برگ گل؛ پتال.
-
گلباران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) golbārān عمل ریختن و افشاندن گل بر سر کسی یا چیزی.〈 گلباران کردن: (مصدر متعدی) گل افشاندن بر سر کسی یا چیزی؛ گل ریختن؛ گل پاشیدن.