کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سروان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سروان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sarvān ۱. (نظامی) افسر ارتش بالاتر از ستوانیکم را میگویند.۲. [قدیمی] پیشوا و رئیس و سرور. Δ به این معنی سابقاً سلطان میگفتند.
-
جستوجو در متن
-
سربهر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [منسوخ] sarbahr پایور شهربانی، برابر سروان ارتش.
-
یاور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (نظامی) yāvar افسر ارتش بالاتر از سروان؛ سرگرد.
-
ناوسروان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) (نظامی) nāvsarvān افسر نیروی دریایی، نظیر سروان در نیروی زمینی.
-
سرگرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sargord ۱. (نظامی) افسر ارتش بالاتر از سروان.۲. [منسوخ] یاور.
-
ستوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹استوان› sotvān ۱. (نظامی) افسری که درجهاش بالاتر از استوار و پایینتر از سروان است: ستوانیکم، ستواندوم، ستوان سوم.۲. (صفت) [قدیمی] محکم.۳. (صفت) [قدیمی] پایدار؛ پابرجا.۴. (صفت) [قدیمی] امین.
-
عبقری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: عبقریّ] [قدیمی] 'abqari ۱. بزرگ قوم؛ سَرور.۲. نیکو و نفیس.۳. ویژگی کسی یا چیزی که نیرومندی و زیبایی او شگفتانگیز باشد.۴. (اسم) = عبقر: ◻︎ بهسختی بکشت این نمد بسترم / روم زاین سپس عبقری گسترم (سعدی۱: ۱۸۶)، ◻︎ کبکان دری غالیه در چشم ...