کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرنیزه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرنیزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sarneyze آلتی فولادی و نوکتیز که به سر نیزه یا تفنگ نصب کنند.
-
جستوجو در متن
-
نبراس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] nebrās ۱. چراغ؛ مصباح.۲. سرنیزه.
-
نصل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: نِصال و نُصُول] [قدیمی] nasl ۱. پیکان؛ سرنیزه.۲. تیغۀ کارد یا شمشیر.
-
فانوسقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [روسی] ‹فانسقه› (نظامی) fānosqe کمربند یا حمایل چرمی که در خانههای آن فشنگ، سرنیزه، قمقمه، سلاح کمری، و مانند آن قرار میدهند.
-
سنان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اسنه] [قدیمی] senān قطعۀ آهن نوکتیز که بر سر چوبدستی یا نیزه نصب کنند؛ سرنیزه.
-
حربه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حَربَة] harbe ۱. وسیله یا عملی که از آن برای رسیدن به هدف استفاده میکنند.۲. [قدیمی] آلت جنگ مانندِ شمشیر، خنجر، و سرنیزه؛ سلاح.
-
ستی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] sati ۱. پولاد.۲. آهن.۳. سرنیزه: ◻︎ جهان چون ستی بینی و آب رود / بگردد فراز و بیابد فرود (ابوشکور: مجمعالفرس: ستی).