کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرمست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرمست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] sarmast ۱. مست؛ سرخوش؛ بانشاط.۲. مغرور.
-
جستوجو در متن
-
شیرمست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) širmast ویژگی شیرخوارهای که از بسیار خوردن شیر سرمست و سرحال شده.
-
سرگرم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] sargarm ۱. کسی که حواسش متوجه کاری یا چیزی است؛ مشغول؛ متوجه.۲. سرخوش؛ سرمست.
-
شنگول
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] šangul = شنگل: ◻︎ صبا زآن لولی شنگول سرمست / چه داری آگهی چون است حالش (حافظ: ۵۶۴).
-
لولی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹لوری› [قدیمی] luli ۱. کولی.۲. جوان خوشاندام، بانشاط، سرمست، سرودگو، و مطرب: ◻︎ صبا زآن لولی شنگول سرمست / چه داری آگهی؟ چون است حالش؟ (حافظ۲: ۴۰۴)، ◻︎ فغان کاین لولیان شوخ شیرینکار شهرآشوب / چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را (...
-
شنگل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹شنگول› šangol ۱. [عامیانه] شنگ؛ شوخ.۲. [قدیمی] ظریف؛ زیبا.۳. (اسم، صفت) [قدیمی] عیار.۴. (اسم، صفت) [عامیانه] سرخوش؛ سرمست.
-
وثاق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] vosāq ۱. اتاق؛ خانه: ◻︎ دوش سرمست آمدم به وثاق / با حریفی همه وفا و وفاق (انوری: ۲۶۹).۲. خیمه؛ سراپرده.۳. مسکن؛ منزل.
-
تبسی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] ta(e)bsi طَبَق فلزی؛ سینی: ◻︎ باز در بزم چمن، نرگس سرمست نهاد / بر سر تبسی سیمین قدح زرّ عیار (ابنیمین: ۱۰۸).
-
خودی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به خود) xodi ۱. متعلق به خود (کشور، خانواده، شخص): هواپیماهای خودی.۲. [مقابلِ بیگانه] آشنا.۳. (حاصل مصدر) [قدیمی] خودپسندی؛ خودخواهی.۴. (حاصل مصدر) (تصوف) حالت سالکی که هنوز در بند هواهای خود است و به کمال نرسیده؛ انانیت: ◻︎ از خودی ...
-
خرابات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] xarābāt ۱. جایی مانند میخانه که دارای وسایل عیشوعشرت و محل بادهپیمایی و عشقورزی با کنیزکان بوده و رندان در آنجا به عیشونوش سرگرم میشدند.۲. ویرانهها.۳. (تصوف) مقام و مرتبۀ خرابی و نابودی عادات نفسانی، خوی حیوانی، و محل کسب ا...