کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرخاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرخاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sorxāb ۱. گرد یا مادۀ سرخرنگی که زنان به گونههای خود میمالند؛ غازه؛ گلگونه؛ آلگونه.۲. (زیستشناسی) نوعی مرغابی؛ خرچال.
-
جستوجو در متن
-
بلغونه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bolqune = سرخاب
-
غنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غنجار› [قدیمی] qanj = سرخاب
-
گنجار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غنجار، غنجاره، گنجر، گنجاره› [قدیمی] go(a)njār گلگونه؛ سرخاب.
-
ولغونه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹والغونه› [قدیمی] volqune گلگونه؛ غازه؛ سرخاب.
-
شوات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شواد، شوار، شوال، شوالک› (زیستشناسی) [قدیمی] ša(o)vāt ۱. نوعی مرغابی؛ سرخاب.۲. بوقلمون.
-
آلگونه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آلغونه› 'ālgune مادۀ سرخی که زنان به گونههای خود میمالند؛ گلگونه؛ سرخاب؛ غازه.
-
بهرامن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: بهرامه] ‹بهرمن› [قدیمی] bahrāman ۱. = بهرمان۲. پارچۀ ابریشمی رنگارنگ.۳. (زیستشناسی) = کاجیره۴. = سرخاب
-
گلگونه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گلغونه، غلغونه، آلگونه، آلغونه، والگونه، والغونه، گلاگونه، گلگون› [قدیمی] golgune ۱. مانند گل.۲. به رنگ گل.۳. گونه یا رخسارۀ سرخ.۴. (اسم) سرخاب که زنان به گونههای خود میمالند.
-
غازه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] qāze = سرخاب: ◻︎ بیغازه و گلگونه گل آن رنگ کجا یافت / کافروخته از پردۀ مستور برآمد (مولوی۲: ۲۸۷).
-
فلامینگو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [انگلیسی: flamino، مٲخوذ از اسپانیایی] (زیستشناسی) felāmingo پرندهای بزرگ، سفیدرنگ، و آبچر، با پاهای بلند، گردن دراز، و منقار پهن و سفیدرنگ که از جانوران دریایی تغذیه میکند؛ مرغ حسینی؛ مرغ آتشی؛ سرخاب.
-
هرهفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] harhaft ۱. لوازم آرایش زنان که در قدیم عبارت از هفت چیز، یعنی سرخاب، سفیداب، حنا، وسمه، سرمه، زرک، و غالیه بوده؛ هفتدرهفت.۲. (نجوم) هفتسیاره: ◻︎ هر هفت به هفت حالِ زارند / صحت ز درِ تو چشم دارند (خاقانی۱: ۱۶۱).〈 هرهفت کردن: (مصدر...