کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سربة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سربه تو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] sarbetu ۱. کسی که در فکر فرورفته.۲. مکار؛ حیلهگر.
-
سربه دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] sarbedār ۱. کسی که آماده است سرش بر دار رود.۲. شخص ماجراجو و پرخاشخر که دل بر کشته شدن بدهد و بر ضد حکومت وقت قیام کند.۳. سربربادرفته؛ برسرِداررفته.
-
سربه راه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] sarberāh رام؛ فرمانبردار؛ مطیع.
-
سربه زیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] sarbezir ۱. باشرموحیا.۲. فروتن؛ متواضع.
-
سربه زیری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] sarbeziri ۱. سرافکندگی.۲. شرمساری.
-
سربه سر
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [مجاز] sarbesar ۱. سراسر؛ سرتاسر؛ همه؛ همگی: ◻︎ عالم همه سربهسر خراب است و یباب / در جای خراب هم خراب اولیتر (حافظ: ۱۱۰۰).۲. (صفت) برابر.〈 سربهسر شدن: (مصدر لازم) [مجاز] برابر شدن؛ مساوی شدن.
-
سربه مهر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) sarbemohr ۱. سربسته و مهرشده.۲. ویژگی پاکت یا کیسه که سر آن را بسته و لاکومهر کرده باشند.۳. [مجاز] دستنخورده و نهفته.
-
سربه نیست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] sarbenist نابود؛ معدوم.〈 سربهنیست شدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] معدوم شدن.〈 سربهنیست کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه، مجاز] معدوم ساختن؛ نابود کردن.
-
سربه هوا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [عامیانه، مجاز] sarbehavā ۱. بازیگوش.۲. آنکه در پی هواوهوس خود باشد.
-
جستوجو در متن
-
سرنگون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹نگونسر، نگونسار، سراگون› sarnegun سربهپایین؛ سربهزیر؛ سرازیر، واژگون؛ وارو.
-
اهلیلجی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: اِهلیلَجِیّ] [قدیمی] 'ahlilaji ۱. به شکل اهلیلج.۲. (اسم) دو قوس که سربهسر بر شکلی محیط شود.
-
سراسر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) sarāsar ۱. سرتاسر؛ از این سر تا آن سر؛ سربهسر؛ همه.۲. (قید) کلاً؛ تماماً.
-
بارخدا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] ‹بارخدای› [قدیمی] bārxodā ۱. خداوند؛ خدای بزرگ.۲. پادشاه بزرگ: ◻︎ بارخدایی که از او شاکرند / بارخدایان جهان سربهسر (امیرمعزی: ۲۸۷).
-
آلاوه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آلاو، الاو› 'ālāve شعلۀ آتش؛ زبانۀ آتش؛ الو: ◻︎ ز چشمان آنقدر اخگر ببارم / که گیتی سربهسر آلاوه گیرد (باباطاهر: لغتنامه: آلاوه).