کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سخن پرور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سخن سنجی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) soxansanji سخنسنج بودن؛ سنجیدن سخن.
-
سخن شناس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) soxanšenās کسی که نیکوبد شعر یا نوشتهای را دریابد؛ سخنسنج؛ شناسندۀ سخن؛ سخندان.
-
سخن شناسی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) soxanšenāsi سخنشناس بودن؛ شناختن نیک و بد سخن.
-
سخن شنو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] soxanšeno[w] ۱. شنوندۀ سخن.۲. [مجاز] آنکه سخن دیگری را بشنود و اطاعت کند.۳. [مجاز] کسی که پند و اندرزی را به گوش گیرد و به کار بندد؛ پندپذیر.
-
سخن کوتاه
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) soxankutāh کلمۀ تقلیل مانند باری، القصه، خلاصه، که در مقام کوتاه کردن سخن میگویند و با گفتن آن سخن را مختصر میکنند.
-
سخن گزار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] soxangozār سخنگزارنده؛ سخنگو.
-
سخن گستر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] soxangostar ۱. آنکه سخن را شرحوبسط دهد؛ کسی که مطلب و موضوعی را تفسیر کند.۲. کسی که ادبیات و زبان یک قوم را گسترش دهد.
-
سخن گو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) soxangu کسی که از طرف مؤسسه یا گروهی دربارۀ کارها و درخواستهای آن سخن بگوید.
-
سخن گویی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) soxanguy(')i نطق و بیان.
-
سخن ناشنو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [مقابلِ سخنشنو] [قدیمی، مجاز] soxannāšeno[w] ۱. کسی که به سخن دیگران گوش ندهد و پند نپذیرد.۲. کسی که از اطاعت سر باز میزند.
-
سخن نیوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) soxanniyuš = سخنشنو
-
هم سخن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مجاز] hamsoxan متفق در سخن و گفتگو؛ همصحبت؛ همکلام؛ همزبان؛ همآواز.
-
یک سخن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] yeksoxan یکزبان؛ یککلمه؛ متفق؛ همآهنگ.