کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سخن دست و پا شکسته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بی سخن
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [قدیمی] bisoxan ۱. بیگفتگو.۲. بیشکوشبهه.
-
چرب سخن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] čarbsoxan ۱. خوشسخن.۲. چربگفتار؛ چربزبان.
-
فراخ سخن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] farāxsoxan پرگو؛ بیهودهگو.
-
شیرین سخن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] širinsoxan ۱. خوشسخن؛ خوشصحبت؛ شیرینکلام؛ شیرینگفتار؛ کسی که گفتارش خوشآیند است.۲. لطیفهگو.
-
صاحب سخن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [مجاز] sāhebsoxan سخنور؛ ناطق؛ گوینده.
-
سخن آرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹سخنآرای› soxan[']ārā ۱. کسی که خوب چیز بنویسد.۲. آنکه خوب سخن بگوید.
-
سخن آرایی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) soxan[']ārāy(')i خوب سخن گفتن یا نوشتن؛ عبارتپردازی.
-
سخن چینی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] soxančini خبرکشی؛ نمامی؛ دوبههمزنی.
-
سخن دانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) soxandāni سخندان بودن.
-
سخن سنجی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) soxansanji سخنسنج بودن؛ سنجیدن سخن.
-
سخن شناس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) soxanšenās کسی که نیکوبد شعر یا نوشتهای را دریابد؛ سخنسنج؛ شناسندۀ سخن؛ سخندان.
-
سخن گزار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] soxangozār سخنگزارنده؛ سخنگو.
-
سخن نیوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) soxanniyuš = سخنشنو
-
یک سخن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] yeksoxan یکزبان؛ یککلمه؛ متفق؛ همآهنگ.