کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سخت دل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سخت گیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) saxtgir ۱. مقرّراتی؛ منضبط.۲. آنکه بر دیگری سخت بگیرد؛ کسی که دیگران را در فشار و زحمت قرار بدهد؛ سختگیرنده.۳. [قدیمی] آزمند؛ حریص.
-
جستوجو در متن
-
سنگین دل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹سنگدل› [قدیمی، مجاز] sangindel بیرحم؛ ظالم؛ سختدل؛ دلسخت.
-
آهن دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹آهنیندل› [قدیمی، مجاز] 'āhandel ۱. سنگدل؛ سختدل؛ بیرحم.۲. دلیر.
-
سینه سوز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] sinesuz غم و اندوه سخت که دل را آزرده سازد؛ سوزانندۀ سینه.
-
آهن دلی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] 'āhandeli سختدلی یا شکیبایی و مقاومت: ◻︎ گفتم آهندلی کنم چندی / ندهم دل به هیچ دلبندی (سعدی۲: ۵۶۴).
-
خجستگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) xojastegi خجسته بودن؛ میمنت؛ مبارکی: ◻︎ خلاف کردن او سخت ناخجسته بُوَد / مکن خلاف و دل از ناخجستگی بِرَهان (عنصری: ۲۱۴).
-
نرمی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) narmi ۱. نرم بودن.۲. [مجاز] لطف و مهربانی: ◻︎ اگر نادان بهوحشت سخت گوید / خردمندش بهنرمی دل بجوید (سعدی: ۱۲۹).
-
زاغ دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] zāqdel سیاهدل؛ سختدل: ◻︎ زاغدلان را نفس شوم ده / مغز غلیواژ و سر بوم ده (امیرخسرو: لغتنامه: زاغدل).
-
غبازه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غباز، گواز، گوازه› [قدیمی] qabāze چوبدستی شبانان که با آن گاو یا خر را میراندند: ◻︎ پر دل چون تاول است و تاول هرگز / نرم نگردد مگر به سختغبازه (منجیک: لغت فرس: غبازه).
-
سگ دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] sagdel ۱. سنگدل؛ سختدل؛ بددل؛ آزار کننده: ◻︎ فرمود به سگدلان درگاه / تا پیش سگان برندش از راه (نظامی۳: ۴۵۸).۲. درنده
-
زنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹زرنج› (زیستشناسی) [قدیمی] zonj مادۀ چسبناکی که از تنه و شاخۀ بعضی درختان میوهدار میتراود و سفت میشود؛ انگم؛ صمغ: ◻︎ ز بالا دو چیز از دل سنگ سخت / برون تاخته همچو زنج از درخت (اسدی: لغتنامه: زنج).
-
صمیم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] samim [قدیمی]۱. خالص؛ محض؛ اصل.۲. (اسم) اوج و شدت هر چیز، بهویژه گرما یا سرما.〈 صمیم زمستان: [قدیمی] سرمای سخت وسط زمستان.〈 از صمیم قلب: [مجاز] از ته دل؛ از روی میل، شوق، و صدق.
-
پرآزار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] por[']āzār ۱. بسیارآزرده؛ سخترنجیده؛ دردمند: ◻︎ دل من پرآزار از آن بدسگال / نبد دست من چیره بر بدهمال (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۳).۲. بسیارآزاردهنده: ◻︎ ز کندی به تیزی نهادند روی / پرآزار گشتند و پرخاشجوی (فردوسی: لغتنامه: پرآ...
-
زارزار
فرهنگ فارسی عمید
(قید) zārzār با سوز و اندوه شدید: زارزار گریستم.〈 زارزار سوختن: (مصدر لازم) [قدیمی] به خواری و زبونی آتش گرفتن و سوختن.〈 زارزار کشتن: (مصدر متعدی) [قدیمی] با ذلت و خواری و زبونی کشتن.〈 زارزار نالیدن: (مصدر لازم) ناله کردن از سوز دل؛ س...
-
حاجب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] hājeb ۱. دربان پادشاه و امیر؛ پردهدار.۲. مانع؛ حائل.۳. (اسم) آنچه مانع دیدن چیزی شود.۴. (اسم) (ادبی) در بدیع، کلمهای که پیش از قافیۀ اصلی تکرار میشود، مانند کلمۀ «یار» در این شعر: هرچند رسد هر نفس از یار غمی / باید نشود رنجه دل ا...