کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سختگیر و چشم تنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تنگ چشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) tangče(a)šm ۱. دارای چشمان کوچک و تنگ.۲. [مجاز] بخیل؛ ممسک؛ خسیس؛ نظرتنگ.۳. [مجاز] حریص؛ طمعکار.
-
چشم تنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] če(a)šmtang بخیل؛ حسود؛ نظرتنگ.
-
تنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] tong ۱. پارچ.۲. کوزۀ آب یا شراب که از سفال یا بلور یا چیز دیگر درست کنند به ویژه کوزهای که شکمش بزرگ و گردنش باریک و دهانۀ آن تنگ باشد: تنگ آبخوری، تنگ بلور.
-
تنگنا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تنگنای› tangnā ۱. [مجاز] سختی.۲. [مجاز] فشار: ◻︎ خون خوری در چارمیخ تنگنا / در میان حبس و انجاس و عنا (مولوی: ۳۳۹).۳. [قدیمی] راه تنگ.۴. [قدیمی] تنگی: ◻︎ در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب / یا رب مباد آنکه گدا معتبر شود (حافظ: ۴۵۸).۵. [قدیمی] جای ت...
-
تنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: tang] tang ۱. [مقابلِ گشاد] کوچکتر از اندازۀ مورد نظر: کفش تنگ.۲. [مقابلِ پهن] باریک؛ کمپهنا.۳. [مقابلِ فراخ] ویژگی جایی که کسی یا چیزی بهسختی در آن قرار گیرد و فشار بر او وارد شود: اتاق تنگ.۴. زمان کم.۵. [مجاز] دشوار.۶. (قید) بافشار...
-
چشم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: čašm] če(a)šm ۱. (زیستشناسی) عضو حسی و بینایی بدن انسان و حیوان.۲. [مجاز] نظر؛ نگاه اجمالی: چشمم به او افتاد.۳. [مجاز] انتظار؛ توقع: ◻︎ گر از دوست چشمت بر احسان اوست / تو در بند خویشی نه در بند دوست (سعدی۳: ۳۹۲).۴. [عامیانه، مجاز] = &l...
-
مقله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مقلَة] [قدیمی] moqle ۱. درون چشم؛ سفیدی و سیاهی چشم.۲. تمام چشم.۳. میانۀ چیزی.
-
موژان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹موجان› [قدیمی] mužān ویژگی چشم زیبا و پُرکرشمه؛ چشم خوابآلود: ( دو چشم موژان بودیش خوب و خوابآلود / بماند خواب و شد آن نرگسش که موژان بود (عماره: شاعران بیدیوان: ۳۵۵).
-
کوتار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kutār کوچۀ تنگ و سرپوشیده؛ ساباط؛ دالان.
-
هلفدونی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹هولدان، هولدانی› [عامیانه] holofduni زندان تنگ و تاریک؛ سیاهچال.
-
هم تنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مرکب از هم (پیشوند) + تنگ (= لنگۀ بار)] [قدیمی] hamtang ۱. هریک از دو لنگۀ بار که با هم برابر و هموزن است.۲. [مجاز] همسنگ؛ هموزن؛ برابر.
-
گاوچشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gāvče(a)šm ۱. [مجاز] ویژگی کسی که چشمان درشت دارد؛ فراخچشم.۲. (اسم) (زیستشناسی) نوعی بابونه که گلبرگهای باریک دارد و شبیه چشم است؛ چشم گاو؛ چشم گاومیش؛ چشم بز؛ چشم آهو؛ چشم گربه.
-
گردا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gardā گردان؛ گردنده: ◻︎ بنگر به چشم خاطر و چشم سر / ترکیب خویش و گنبد گردا را (ناصرخسرو: ۱۶۷).
-
پلک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پرک› (زیستشناسی) pelk هریک از پوست بالا و پایین چشم که چشم را میپوشاند و مژهها در لب آن قرار دارد.
-
سیاه چال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سیهچال› siyāhčāl ۱.جای گود و تنگ و تاریک.۲. زندان و جای تیره و تاریک در زیر زمین.