کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سحری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سحری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به سحر) [عربی. فارسی] sahari ۱. مربوط به سَحر: ستارۀ سحری، خواب سحری.۲. (اسم) غذایی که روزهگیران هنگام سحر میخورند.۳. (قید) سحرگاه.
-
جستوجو در متن
-
رنجمند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] ranjmand رنجور؛ دردمند: ◻︎ چو آه سینهٴ ایشان ز یارب سحری / تن صحیح مرا کرد رنجمند و سقیم (سوزنی: لغتنامه: رنجمند).
-
صبحدم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] sobhdam ۱. هنگام صبح؛ سپیدهدم؛ بامداد: ◻︎ می صبوح و شکرخواب صبحدم تا چند / به عذر نیمهشبی کوش و گریهٴ سحری (حافظ: ۹۰۲).۲. (قید) در هنگام صبح.
-
صور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (موسیقی) sur = بوق〈 صور اسرافیل: در روایات، شیپوری که اسرافیل در روز رستاخیز دو نوبت در آن میدمد. در مرتبۀ اول همۀ زندگان میمیرند و در بار دوم تمام مردگان زنده میشوند: ◻︎ خروش شهپر جبریل و صور اسرافیل / غریو سبحهٴ رضوان و زیور حو...
-
ستاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: stārak] ‹استاره، ستار› (نجوم) setāre هریک از نقطههای درخشان که شب در آسمان دیده میشود؛ اختر؛ کوکب؛ نجم.〈 ستارهٴ دریایی: (زیستشناسی) جانوری دریایی از تیرۀ خارپوستان با پنج بازو به شکل ستاره، دهانی که در بخش مرکزی جسم او قرار دارد...
-
چراغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چراخ› čerāq وسیلهای برای تولید روشنایی، مانند پیهسوز، لامپا و چراغ برق.〈چراغ آسمان: [قدیمی، مجاز]۱. ماه.۲. آفتاب.〈چراغ آسمانی: [قدیمی، مجاز] = 〈 چراغ آسمان〈 چراغ الکتریک: [منسوخ] = چراغبرق〈 چراغ بادی: نوعی چراغ نفتی...