کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ستبر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ستبر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: stapr, stawr] ‹استبر، سترب› setabr ۱. بزرگ؛ گنده؛ فربه.۲. سفت و سخت؛ غلیظ.۳. کلفت؛ ضخیم.
-
جستوجو در متن
-
دفزک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] dafzak ستبر؛ گنده؛ فربه؛ هرچیز گنده و ستبر.
-
سترب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] setarb = ستبر
-
پیلسم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] pilsom ۱. سم ستبر و سخت.۲. (صفت) اسبی که سمهای بزرگ و ستبر دارد.
-
کلفت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ نازک] koloft درشت؛ ستبر.
-
غلظ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] qelaz ستبر شدن؛ درشت شدن.
-
ضخیم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مٲخوذ از عربی: ضخم] zaxim ستبر؛ کلُفت.
-
آبفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آبافت› [قدیمی] 'ābaft جامۀ ستبر و خشن.
-
بازه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غباز، غبازه، گوازه› [قدیمی] bāze چوبدستی ستبر.
-
لفجن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹لفچن، لفچان› [قدیمی] lafja(e)n کسی که لب بزرگ و ستبر داشته باشد.
-
جمل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] jomal ریسمان ستبر کشتی.
-
غندر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] qondo(a)r جوان فربه و ستبر.
-
هنگفت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ha(e)ngoft ۱. ستبر؛ گنده.۲. زیاد؛ بسیار.
-
گردن کلفت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] gardankoloft ۱. آنکه گردنی ستبر دارد؛ ستبرگردن.۲. [مجاز] قوی؛ نیرومند.۳. [مجاز] دارای موقعیت ممتاز اجتماعی؛ بانفوذ.