کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سایه سنگان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گران سایه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gerānsāye ۱. صاحب جاه و مرتبه؛ عالیرتبه؛ عالیمقام؛ گرانپایه.۲. باوقار.۳. تاریک.
-
سبک سایه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] saboksāye بیثبات و زودگذر و کمدوام.
-
سایه افکن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) sāye'afkan آنکه یا آنچه بر کسی یا بر چیزی سایه بیفکند؛ سایهافکننده؛ سایهاندازنده؛ سایهانداز؛ سایهگستر.
-
سایه بان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سایوان، سایبان› sāyebān چادر یا چیز دیگر که برای جلوگیری از آفتاب برپا کنند؛ هرچیز که سایه بیندازد و مانع آفتاب باشد؛ چتر؛ پرده؛ سایهگاه.
-
سایه پرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] sāyeparast ۱. آنکه سایه را دوست دارد و در سایه بیاساید؛ آنکه در سایه بهسر ببرد و خوش باشد؛ سایهپسند.۲. راحتطلب.
-
سایه پرستی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] sāyeparasti سایهدوستی؛ دوست داشتن سایه؛ در سایه بهسر بردن: ◻︎ سایهپرستی چه کنی همچو باغ / سایهشکن باش چو نور چراغ (نظامی۱: ۷۶).
-
سایه پرور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹سایهپرورد، سایهپرورده› sāyeparvar ۱. کسی یا چیزی که در سایه پرورش یافته باشد.۲. میوهای که در سایه رسیده یا آن را در سایه خشک کرده باشند.۳. [قدیمی، مجاز] شخص آسوده و محنتنکشیده؛ کسی که پیوسته در ناز و نعمت بهسر برده باشد: ◻︎ تو سایه...
-
سایه پسند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] sāyepasand ۱. سایهدوست؛ سایهپرست.۲. [مجاز] راحتطلب.
-
سایه پوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sāyepuš = سایهبان
-
سایه ترس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] sāyetars کسی که حتی از سایۀ خود بترسد؛ بسیارترسو.
-
سایه خشک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) sāyexošk ۱. خشکشده در سایه.۲. میوهای که آن را در سایه خشک کرده باشند.
-
سایه خفت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] sāyexoft در سایه خفته؛ خفته و آرمیده در سایه.
-
سایه خوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sāyexoš ۱. درخت پرشاخوبرگ و سایهگستر.۲. (زیستشناسی) درخت نارون.
-
سایه دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) sāyedār آنچه دارای سایه باشد؛ هرچیزی که سایه بیندازد؛ سایهور؛ سایهافکن: ◻︎ صولتت باد سایهدار ظفر / دولتت باد دایگان ملوک (خاقانی: ۴۷۲).
-
سایه رس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) sāyeres میوهای که در سایه رسیده باشد.