کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سایهپسند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سایه پسند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] sāyepasand ۱. سایهدوست؛ سایهپرست.۲. [مجاز] راحتطلب.
-
پسند
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ پسندیدن) [پهلوی: passand] pasand ۱. = پسندیدن٢. (اسم مصدر) قبول کردن؛ انتخاب کردن.٣. (اسم) سلیقه.٤. (صفت) دلخواه.٥. (صفت) پسندکننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خودپسند، دشوارپسند.٦. (صفت) قبولشده توسطِ؛ پذیرفتهشده توسطِ (در ترکیب با کلمۀ د...
-
سایه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: sāyak] (فیزیک) sāye سیاهی جسم انسان یا هر جسم دیگر که در برابر آفتاب یا روشنایی چراغ بر روی زمین یا بر چیز دیگر بیفتد.۲. [مجاز] توجه؛ عنایت.〈 سایه افکندن: (مصدر لازم) سایه انداختن کسی یا چیزی بر کسی یا بر چیز دیگر: ◻︎ پدرمرده را ...
-
گیتی پسند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gitipasand دنیاپسند.
-
حق پسند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [عربی. فارسی] haqpasand ۱. کاری که خدا ازآن راضی باشد.۲. (صفت فاعلی) کسی که راستی و درستی را میپسندد.
-
دل پسند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [مجاز] delpasand پسندیده؛ مرغوب؛ آنچه انسان بپسندد و از آن خوشش بیاید.
-
شاه پسند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) šāhpasand گیاهی زینتی با گلهای رنگارنگ چتری و برگهای بیضیشکل.
-
مشکل پسند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] moškelpasand کسی که چیزی را به دشواری پسند کند.
-
دانش پسند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] dānešpasand ۱. آنکه علم و دانش پسندد؛ کسی که طرفدار علم و دانش باشد.۲. (صفت مفعولی) آنچه مورد پسند و قبول علم و دانش قرار گیرد.
-
عامه پسند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] ‹عامپسند› 'āmmepasand ویژگی آنچه همگان میپسندند؛ مقبول عام؛ مقبول عامه.
-
گران سایه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gerānsāye ۱. صاحب جاه و مرتبه؛ عالیرتبه؛ عالیمقام؛ گرانپایه.۲. باوقار.۳. تاریک.
-
سبک سایه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] saboksāye بیثبات و زودگذر و کمدوام.
-
سایه افکن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) sāye'afkan آنکه یا آنچه بر کسی یا بر چیزی سایه بیفکند؛ سایهافکننده؛ سایهاندازنده؛ سایهانداز؛ سایهگستر.
-
سایه بان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سایوان، سایبان› sāyebān چادر یا چیز دیگر که برای جلوگیری از آفتاب برپا کنند؛ هرچیز که سایه بیندازد و مانع آفتاب باشد؛ چتر؛ پرده؛ سایهگاه.
-
سایه پرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] sāyeparast ۱. آنکه سایه را دوست دارد و در سایه بیاساید؛ آنکه در سایه بهسر ببرد و خوش باشد؛ سایهپسند.۲. راحتطلب.