کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سایه(و) روشن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سایه افکن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) sāye'afkan آنکه یا آنچه بر کسی یا بر چیزی سایه بیفکند؛ سایهافکننده؛ سایهاندازنده؛ سایهانداز؛ سایهگستر.
-
سایه پرستی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] sāyeparasti سایهدوستی؛ دوست داشتن سایه؛ در سایه بهسر بردن: ◻︎ سایهپرستی چه کنی همچو باغ / سایهشکن باش چو نور چراغ (نظامی۱: ۷۶).
-
سایه پسند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] sāyepasand ۱. سایهدوست؛ سایهپرست.۲. [مجاز] راحتطلب.
-
سایه پوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sāyepuš = سایهبان
-
سایه ترس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] sāyetars کسی که حتی از سایۀ خود بترسد؛ بسیارترسو.
-
سایه خشک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) sāyexošk ۱. خشکشده در سایه.۲. میوهای که آن را در سایه خشک کرده باشند.
-
سایه دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) sāyedār آنچه دارای سایه باشد؛ هرچیزی که سایه بیندازد؛ سایهور؛ سایهافکن: ◻︎ صولتت باد سایهدار ظفر / دولتت باد دایگان ملوک (خاقانی: ۴۷۲).
-
سایه رس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) sāyeres میوهای که در سایه رسیده باشد.
-
سایه رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) sāyero[w] ۱. در سایه رونده.۲. [مجاز] شبرو.۳. [مجاز] شبزندهدار.
-
سایه فکن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹سایهافکن› [قدیمی] sāyefekan آنچه سایه بیندازد؛ سایهفکننده؛ سایهانداز؛ سایهدهنده؛ سایهگستر: درخت سایه فکن.
-
سایه گاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سایگاه، سایهگه، سایگه› sāyegāh جایی که سایه دارد؛ سایبان؛ جای سایه؛ جای سایهدار.
-
سایه وار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) sāyevār سایهمانند؛ مانند سایه؛ همچون سایه.
-
سایه ور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] sāyevar دارای سایه؛ سایهدار؛ پُرسایه.