کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ساکت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ساکت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] sāket ۱. خاموش؛ بیصدا؛ آرام.۲. کسی که حرف نزند.۳. (شبه جمله) [عامیانه] زمانی به کار میرود که بخواهند به کسی امر به حرف نزدن یا دست کشیدن از کاری پرسروصدا کنند.
-
جستوجو در متن
-
صموت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] samut خاموش؛ ساکت.
-
صموت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] somut خاموش شدن؛ ساکت شدن.
-
بی سروصدا
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) [فارسی. عربی] bisarosedā ساکت؛ آرام؛ بیهیاهو.
-
گرفته لب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gereftelab ساکت؛ خاموش؛ لبفروبسته.
-
مسکت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mosket ساکتکننده؛ خاموشکننده.
-
صمت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: صَمت] [قدیمی] sa(o)mt خاموش شدن؛ ساکت شدن؛ خاموشی؛ سکوت.
-
اسکات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'eskāt ۱. ساکت کردن؛ خاموش کردن.۲. آرام کردن.
-
خامد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] xāmed ۱. ساکت؛ خاموش.۲. بیحرکت.
-
انصات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'ensāt ۱. خاموش شدن.۲. خاموش شدن و گوش دادن به سخن کسی.۳. ساکت کردن.
-
زبان گرفته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) zabāngerefte ۱. کسی که هنگام حرف زدن زبانش میگیرد؛ الکن.۲. [مجاز] خاموش؛ ساکت.
-
سوت وکور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] sutokur ۱. بیفروغ؛ بیرونق.۲. ساکت و خاموش؛ بیسروصدا؛ بیحالونشاط.
-
خپ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xap خفه؛ ساکت: ◻︎ رو بگرداند به سوی دست چپ / در تبار و خویش گویندش که خپ (مولوی: ۴۱۹).
-
زبان بریده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) zabānboride ۱. آنکه زبانش را بریده باشند؛ بیزبان.۲. [مجاز] خاموش؛ ساکت؛ کسی که حرف نزند و همیشه خاموش باشد؛ زبانبسته.