کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سال و مه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سال به سال
فرهنگ فارسی عمید
(قید) sālbesāl هرسال؛ سالییکبار.
-
کلان سال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kalānsāl پیر؛ سالخورده.
-
کم سال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kamsāl خردسال؛ جوان.
-
دیرینه سال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] dirinesāl = دیرینهروز
-
قحط سال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] qahtsāl سال خشک بیباران.
-
سال پیموده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) sālpeymude سالخورده؛ کهنسال.
-
سال خرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] sālxord دختر یا پسر که کمتر از پنج سال داشته باشد؛ تحویل سال؛ هنگام تحویل سال؛ گردش سال: ◻︎ گریان به یاد روی تو رفتم ازاین جهان / چو طفل سالخرد که گریان به خواب شد (محمدقلی سلیم: لغتنامه: سالخرد)
-
سال خورد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹سالخورده› [قدیمی، مجاز] sālxord ۱. سالدیده؛ سالمند؛ کهنسال؛ بزرگسال؛ کلانسال؛ پیر: ◻︎ برآورد سر سالخورد از نهفت / نگر تا چه پیرانه گفت (سعدی۱: ۱۸۲).۲. آنکه یا آنچه سالهای بسیار بر او گذشته باشد؛ دیرینه؛ کهنه: ◻︎ ز تدبیر پیر کهن برمگرد /...
-
سال خوردگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] sālxordegi کهنسالی؛ پیری.
-
سال خورده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) sālxorde = سالخورد: ◻︎ دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر / کای نور دیده به جز از کشته ندروی (حافظ: ۹۷۰).
-
سال دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) sāldār سالمند؛ سالدیده؛ پیر.
-
سال دیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] sāldide سالخورد؛ سالخورده؛ سالمند؛ پیر.
-
میانه سال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) miyānesāl کسی که نه پیر باشد نه جوان؛ میانسال.
-
پیران سال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pirānsāl زمان پیری؛ روزگار پیری: ◻︎ گفت کاندیشه نیستت ز وبال / که نهی تهمتم به پیرانسال (ناصرخسرو: لغتنامه: پیرانسال).
-
تنگ سال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] tangsāl = قحطسالی