کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سال مجاعه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سال به سال
فرهنگ فارسی عمید
(قید) sālbesāl هرسال؛ سالییکبار.
-
کلان سال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kalānsāl پیر؛ سالخورده.
-
کم سال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kamsāl خردسال؛ جوان.
-
خشک سال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xošksāl سالی که در آن باران نیاید و قحطوغلا پیدا شود.
-
دیرینه سال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] dirinesāl = دیرینهروز
-
فراخ سال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مقابلِ تنگسال] [قدیمی] farāxsāl سالی که در آن میوه و خواربار فراوان است.
-
قحط سال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] qahtsāl سال خشک بیباران.
-
سال آزمای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] sāl[']āz[e]māy کسی که سالهای دراز نیک و بد روزگار را دیده و تجربه اندوخته؛ پیر؛ کهنسال؛ سالآزماینده؛ سالآزموده: ◻︎ بپرسید کای پیر سالآزمای / فکنده سرت سایه بر پشت پای (نظامی۵: ۸۵۱).
-
سال پیموده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) sālpeymude سالخورده؛ کهنسال.
-
سال تحویل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] (نجوم) [عامیانه] sāltahvil ساعتی که سال نو شود و نوروز آغاز گردد؛ لحظهای که زمین یک دور حرکت انتقالی خود را به دور خورشید به پایان برساند؛ تحویل سال؛ هنگام تحویل سال؛ گردش سال.
-
سال خرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] sālxord دختر یا پسر که کمتر از پنج سال داشته باشد؛ تحویل سال؛ هنگام تحویل سال؛ گردش سال: ◻︎ گریان به یاد روی تو رفتم ازاین جهان / چو طفل سالخرد که گریان به خواب شد (محمدقلی سلیم: لغتنامه: سالخرد)
-
سال خورد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹سالخورده› [قدیمی، مجاز] sālxord ۱. سالدیده؛ سالمند؛ کهنسال؛ بزرگسال؛ کلانسال؛ پیر: ◻︎ برآورد سر سالخورد از نهفت / نگر تا چه پیرانه گفت (سعدی۱: ۱۸۲).۲. آنکه یا آنچه سالهای بسیار بر او گذشته باشد؛ دیرینه؛ کهنه: ◻︎ ز تدبیر پیر کهن برمگرد /...
-
سال خوردگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] sālxordegi کهنسالی؛ پیری.
-
سال خورده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) sālxorde = سالخورد: ◻︎ دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر / کای نور دیده به جز از کشته ندروی (حافظ: ۹۷۰).
-
سال دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) sāldār سالمند؛ سالدیده؛ پیر.