کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ساعت بساعت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، حرف) b دومین حرف الفبای فارسی؛ با. Δ در حساب ابجد: «۲».
-
واژههای مشابه
-
ویتامین ب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: vitamine B] (زیستشناسی) vitāminbe مجموعۀ ویتامینهای ب۱، ب۲، ب۶، ب۱۲، و بکمپلکس که در غذاهای حیوانی و نباتی مانند فندق، گردو، نخود، لوبیا، عدس، نان گندم، گوشت گاو، گوسفند، مرغ، شیر گاو، و تخممرغ وجود دارد.
-
جستوجو در متن
-
ﺑ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) be نام واج «ب».
-
ابتث
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'abtas ترتیب کنونی الفبای عربی از «الف» تا «ی» پشتِسرِهم (ا، ب، ت، ث، ج، تا آخر).
-
الفبا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از عبری] 'alefbā مجموعۀ حروفی که در یک زبان برای نوشتن استفاده میشود.〈 الفبای ابتثی: الفبایی به ترتیب معمولی (ا، ب، ت، ث).〈 الفبای ابجدی: الفبای به ترتیب حروف ابجد.
-
حرف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: حُرُوف] harf ۱. هریک از حروف هجا یا واحدهای الفبا که کلمات از آنها ترکیب میشود، مانندِ ا، ب، پ، ت، ث....۲. (ادبی) در دستور زبان، کلمهای که معنی مستقل ندارد و تنها برای پیوند دادن کلمه، گروه یا جمله به یکدیگر و نشان دادن نقش کلمات...
-
ابجد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'abjad ترتیب و ترکیب قدیم حروف الفبای عربی که عبارت است از: همزه = ۱، ب = ۲، ج = ۳، د = ۴، ﻫ = ۵، و = ۶، ز = ۷، ح = ۸، ط = ۹، ی = ۱۰، ک = ۲۰، ل = ۳۰، م = ۴۰، ن = ۵۰، س = ۶۰، ع = ۷۰، ف = ۸۰، ص = ۹۰، ق = ۱۰۰، ر = ۲۰۰، ش = ۳۰۰، ت = ۴۰۰...
-
فرا
فرهنگ فارسی عمید
(پیشوند) farā ۱. (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دورتر؛ بالاتر؛ آنسوتر: فرابنفش، فراطبیعی.۲. [قدیمی] در: ◻︎ این همه محنت که فراپیش ماست / اینت صبوری که دل ریش ماست (نظامی۱: ۶۲).۳. [قدیمی] نزدیکِ؛ نزدِ: ◻︎ سر فراگوش من آورد به آواز حزین / گفت کای عاشق دیرین...
-
حروف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ حرف] horuf = حَرف〈 حروف روادف: = روادف〈 حروف صفیر: حروف ز، س، ص.〈 حروف عالیات: (تصوف) موجودات یا شئون ذاتی موجود در غیبالغیوب مانند درخت در هسته: ◻︎ ما جمله حروف عالیاتیم مدام / پنهان ز همه به غیب ذاتیم مدام ـ هرچند ...
-
شب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، قید) [پهلوی: šap] šab از غروب تا طلوع آفتاب که هوا تاریک است؛ فاصلۀ میان غروب خورشید تا سپیدۀ صبح: ◻︎ همیراند چون باد لشکر به راه / به رخشندهروز و شبان سیاه (فردوسی: ۸/۲۱۴).〈 شب برات: شب پانزدهم شعبان؛ شب چک.〈 شب چک: [قدیمی] = &la...
-
زبان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: uzvān] ‹زفان، زوان› zabān ۱. (زیستشناسی) عضو گوشتی و متحرک در دهان انسان و حیوان که با آن مزۀ غذاها چشیده میشود و به جویدن غذا و بلع آن کمک میکند و انسان بهوسیلۀ آن حرف میزند.۲. [مجاز] لهجه و طرز تکلم و گفتار هر قوم و ملت.〈 زب...