کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ساخته شده از چوب بلوط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ساخته کاچار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] sāxtekāčār ۱. ساخته و آماده؛ باسازوسامان؛ بسامان.۲. با آلات و ادوات آماده.
-
جستوجو در متن
-
زان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) zān درختی از خانوادۀ بلوط که دانه و چوب آن در صنعت کاربرد دارد؛ درخت راش.
-
مازو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹مازوج› (زیستشناسی) māzu ۱. = بلوط۲. مادهای با مصرف دارویی و صنعتی که از ترشح یکی از انواع بلوط بهدست میآید و بر اثر گزش حشرهای بهصورت کروی درمیآید.
-
بلندمازو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) bolandmāzu درختی از خانوادۀ راش که از انواع بلوط است؛ سیاهمازو.
-
خلال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: خِلال] xa(e)lāl ۱. هرچیزی که بهصورت باریک بریده شده است: خلال بادام.۲. چوب باریکی که با آن لای دندانها را تمیز میکنند؛ خلال دندان.۳. [قدیمی] چوب باریک.
-
خاک اره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xāk[']arre ریزههای چوب حاصل از اره کردن چوب.
-
تراشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) tarāše آنچه از تراشیدن چوب یا چیز دیگر به زمین بریزد؛ ریزۀ چوب.
-
بغاز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پغاز، براز› [قدیمی] beqāz ۱. قطعهای چوب که در کفشدوزی میان قالب کفش قرار میدهند.۲. چوبی که نجار هنگام شکافتن چوب دیگر در شکاف آن میگذارد که از هم باز شود؛ فانه؛ پانه؛ فهانه؛ پهانه؛ بفار؛ گاز: ◻︎ ژاژ همی خایم و ژاژم شده خشک / خار دارد همه ...
-
فلک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی: فلق] ‹فلکه› falak چوبی که در آن ریسمان کوتاهی بسته شده و پاهای شخص مجرم را به آن میبستند و با چوب یا تازیانه میزدند.
-
چوب کاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) čubkāri ۱. کسی را با چوب زدن؛ کتک زدن کسی با چوب.۲. [عامیانه، مجاز] شرمسار ساختن با محبت بیش از حد.۳. شغل چوبکار؛ نجاری.
-
چوبی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به چوب) ‹چوبین› čubi ۱. ویژگی چیزی که از چوب ساخته شود.۲. ویژگی آنکه یا آنچه مانند چوب خشک باشد.
-
ساجی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به ساج۲) [معرب. فارسی] sāji ۱. تهیهشده از چوب ساج.۲. (اسم، صفت) آنکه چوب ساج بفروشد یا از آن چیزی بسازد.
-
چوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: čōp] (زیستشناسی) čub قسمت سفت و سخت زیر پوست درخت که در صنعت و ساختن اشیای چوبی به کار میرود.〈 چوب خوردن: (مصدر لازم) [مجاز] کتک خوردن.〈 چوب زدن: (مصدر متعدی)۱. کسی را با چوب کتک زدن.۲. [عامیانه، مجاز] قیمت گذاشتن و به فروش ...
-
کنده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) konde ۱. تنۀ درخت که شاخههای آن بریده شده باشد.۲. تکۀ چوب کلفت.۳. هیزم. ٤. تکۀ چوب ستبر با بند آهنی که به پای زندانیان میبستند.〈 کندهٴ زانو: (زیستشناسی) استخوان گرد زانو.