کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ساختن خود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تحمق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tahammoq خود را به حماقت زدن؛ خود را کودن وانمود ساختن.
-
تحامق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tahāmoq خود را به حماقت زدن؛ خود را کودن وانمود ساختن.
-
تطیب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tatayyob خود را خوشبو ساختن؛ عطر زدن.
-
وررفتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [عامیانه] varraftan با چیزی خود را مشغول ساختن و آن را دستکاری کردن.
-
تخاشع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] taxāšo' ۱. فروتنیکردن.۲. خود را فروتن وانمود ساختن.
-
مباثت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مباثّة] [قدیمی] mobāssat سِر خود را نزد کسی فاش کردن؛ کسی را بر باطن کار خویش آگاه ساختن.
-
تصور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tasavvor ۱. صورت کسی یا چیزی را در خیال خود مجسّم ساختن.۲. گمان کردن؛ پنداشتن؛ انگاشتن.
-
توسد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tavassod ۱. بالش زیر سر نهادن؛ چیزی را برای خود بالین ساختن.۲. تکیه کردن.
-
تسویه حساب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tasviyehesāb حساب قرض و طلب خود را با دیگری روشن ساختن و پاک کردن؛ پرداختن یا گرفتن بدهی؛ تصفیهحساب.
-
تظرف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tazarrof ۱. زیرکی نمودن.۲. خود را زیرک و نکتهسنج وانمود ساختن.۳. ظرافت نمودن.
-
تعلل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] ta'allol ۱. علت تراشیدن؛ بهانه آوردن.۲. [مجاز] درنگ کردن.۳. خود را به چیزی سرگرم ساختن.
-
توکیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تَوکیل] (حقوق) to[w]kil ۱. وکیل گرفتن.۲. کسی را از طرف خود وکیل ساختن و کاری را به عهدۀ او گذاشتن.
-
الجا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: الجاء] [قدیمی] 'eljā ۱. ناچار کردن؛ کسی را به کاری وادار ساختن.۲. پناه دادن.۳. کار خود را به خدا سپردن.
-
بث
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] bas[s] ۱. پراکنده ساختن.۲. برانگیختن غبار.۳. فاش کردن خبر.۴. آشکار کردن راز و اندوه خود.
-
پلکیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) pel[e]kidan ۱. بهآهستگی و کندی راه رفتن یا کار کردن و خود را سرگرم ساختن.۲. زندگی کردن و وقت گذراندن نه چنانکه مطلوب است.