کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زیارت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زیارت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: زیارة] ziyārat ۱. بازدید کردن.۲. دیدار کردن از شخص بزرگ.۳. رفتن به مشاهد متبرکه.
-
واژههای مشابه
-
زیارت نامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] ziyāratnāme دعاهایی که در وقت زیارت آرامگاه امام یا امامزادهای از روی نوشته یا از بر میخوانند.
-
جستوجو در متن
-
مزور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، مقابلِ زایر] [قدیمی] mazur زیارتشده.
-
زوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] zavvār ۱. کسی که به زیارت اماکن متبرکه میرود.۲. [قدیمی] کسی که بسیار زیارت میکند.
-
زیارتگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] ziyāratgāh جای زیارت؛ مزار؛ مرقد امام یا امامزاده یا شخص بزرگ که مردم به زیارت آن میروند.
-
زائر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: زائر، جمع: زُوّار] [قدیمی] zāy(')er ۱. کسی که به زیارت مکانهای مقدس میرود.۲. [قدیمی] زیارتکننده؛ دیدارکننده.
-
حاجیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مٲخوذ از عربی] hājiye زنی که به مکه رفته و کعبه را زیارت کرده است.
-
مزار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مزارات] mazār ۱. جای زیارت؛ زیارتگاه.۲. گور؛ آرامگاه.
-
نایب الزیاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: نائبالزیارَة] nā'ebozziyāre کسی که به نیابت از شخص دیگر به زیارت مزار یکی از امامان برود.
-
وهابیه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی منسوب به محمدبن عبدالوهاب، پدیدآورندۀ این فرقه، اسم) [عربی: وهابیّة] vahhābiy[y]e فرقهای در اسلام که فرقههای دیگر را کافر دانسته و زیارت قبر ائمه را جایز نمیدانند و نهی میکنند.
-
آذرجشن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āzarjašn جشنی که ایرانیان قدیم در روز آذر (نهم) از ماه آذر باستانی به مناسبت توافق نام ماه و روز برپا میکردند و به زیارت آتشکده میرفتند؛ آذرگان.
-
مشهدی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به مشهد، مرکز استان خراسان رضوی) [عربی. فارسی] mašhadi ۱. از مردم مشهد.۲. مربوط به مشهد: خربزۀ مشهدی.۳. تهیهشده در مشهد.۴. ویژگی کسی که به زیارت مرقد امام رضا (در مشهد) رفته باشد.
-
پابوس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹پایبوس› pābus ۱. پا بوسیدن؛ بوسیدن پای کسی.۲. [مجاز] زیارت کردن.۳. [مجاز] به دیدار شخص بزرگی رفتن.۴. (صفت فاعلی) آنکه پای کسی را ببوسد؛ پابوسنده.۵. (صفت فاعلی) کسی که به دیدار شخص بزرگی برود.