کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زیاده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
زیاده روی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] [مجاز] ziyāderavi تجاوز از حد معین؛ افراط در کاری.
-
جستوجو در متن
-
افراط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'efrāt از حد درگذشتن؛ از حدواندازه تجاوز کردن؛ زیادهروی کردن؛ زیادهروی.
-
اسراف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'esrāf ۱. زیادهروی کردن در مصرف چیزی.۲. از حد درگذشتن در انجام کاری؛ زیادهروی.
-
استکثار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'esteksār افزونخواهی؛ زیادهطلبی.
-
اکثار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'eksār ۱. زیاد کردن؛ افزودن.۲. زیادهروی.
-
گزاف کاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] gazāfkāri افراط؛ مبالغه؛ زیادهروی.
-
مازاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: مازادَ] māzād زیاده بر احتیاج؛ آنچه زیاد آمده باشد؛ فزونی.
-
سرف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] saraf زیادهروی و تجاوز از حد اعتدال.
-
افزودن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹فزودن، افزاییدن، فزاییدن› 'afzudan ۱. زیاد کردن؛ زیاده کردن؛ بیشتر کردن.۲. (مصدر لازم) بیشتر شدن؛ افزون شدن.
-
اجحاف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ejhāf ستم کردن؛ تعدی و زیادهروی کردن؛ از حد اعتدال تجاوز کردن.
-
کاغذبازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مٲخوذ از چینی. فارسی] [مجاز] kāqazbāzi نوشتن نامههای پیدرپی و بیهوده در ادارات؛ زیادهروی در تشریفات اداری.
-
حرص
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] hers ۱. زیادهخواهی؛ افزونطلبی.۲. [عامیانه] خشم.
-
اغراق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'eqrāq ۱. زیادهروی کردن در توصیف کسی یا چیزی.۲. (ادبی) در بدیع، مبالغه و افراط و زیادهروی در مدح یا ذم کسی یا چیزی؛ گزافگویی، مانند این شعر: هرگز کسی نداد بدینسان نشان برف / گویی که لقمهایست زمین در دهان برف (کمال اسماعیل: ...
-
لاف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) lāf ۱. گفتار بیهوده و گزاف؛ دعوی زیادهازحد.۲. خودستایی.〈 لاف زدن: (مصدر لازم)۱. خودستایی کردن.۲. دعوی زیادهازحد کردن: ◻︎ دوست مشمار آنکه در نعمت زند / لافِ یاری و برادرخواندگی (سعدی: ۷۱).