کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زَرد و زَوال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
زرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: zart] zard ۱. یکی از رنگهای اصلی، مانندِ رنگ زر، که از ترکیب آن با رنگ آبی، رنگ سبز بهدست میآید.۲. (صفت) دارای چنین رنگی.
-
آفتاب زرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آفتابزردی› 'āftābzard ۱. [مجاز] نهایت پیری؛ نزدیکی زمان مرگ: ◻︎ افتاد بر آفتاب گردم / نزدیک شد آفتابزردم (نظامی۳: ۴۴۸).۲. [قدیمی] هنگام غروب آفتاب؛ نزدیک غروب که آفتاب رنگپریده بهنظر آید؛ ایوار.
-
پاره زرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pārezard = زردپاره
-
روی زرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] ruyzard ۱. زردچهره.۲. [مجاز] شرمسار؛ شرمنده؛ خجل.