کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] zo[w] = ژو
-
واژههای همآوا
-
ضو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ضَوء] [قدیمی] zo[w]' نور؛ روشنایی؛ روشنی.
-
جستوجو در متن
-
چاوچاوان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) [قدیمی] čāvčāvān = چاو۲: ◻︎ مرغ دیدی که بچه زو ببرند / چاوچاوان درست چونان است (رودکی: ۴۹۴).
-
دال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dālman] ‹دالمن› (زیستشناسی) [قدیمی] dāl = کرکس: ◻︎ مردکی را به دشت گرگ درید / زو بخوردند کرکس و دالان (ناصرخسرو۱: ۵۲۹).
-
خوازه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xāze نوعی چوببست برای چراغانی و آذینبندی؛ طاق نصرت: ◻︎ منظر او بلند چون خوازه / هریکی زو به زینتی تازه (عنصری: ۳۶۹).
-
غصه کاه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] qossekāh کاهندۀ غصه؛ کمکنندۀ غم و اندوه: ◻︎ گرچه غمسوز و غصهکاه است او / زو برم آب زیر کاه است او (اوحدی: ۵۱۹).
-
شاه دارو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی، مجاز] šāhdāru ۱. بهترین دارو؛ دارویی که از همۀ داروها بهتر و سودمندتر باشد: ◻︎ شاهدارو بُوَد شراب، ولی / زو چو بر حد اعتدال خوری (؟: مجمعالفرس: شاهدارو).۲. شراب.
-
نفاغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] nefāq قدحی که با آن شراب بخورند: ◻︎ دل شاد دار و پند کسائی نگاه دار / یک چشم زو جدا مشو از رطل و از نفاغ (کسائی: مجمعالفرس: نفاغ).
-
غن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غنگ› [قدیمی] qan سنگی که بر تیر عصاری میبستند تا دانه در زیر آن فشرده و روغنش گرفته شود؛ سنگ عصاری: ◻︎ جمله صید این جهانیم ای پسر / ما چو صعوه مرگ بر سان زغن ـ هر گلی پژمرده گردد زو نه دیر / مرگ بفشارد همه در زیر غن (رودکی: ۵۰۵).
-
پالاییدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] pālāy(')idan ۱. صاف کردن؛ صافی کردن.۲. بیختن.۳. مصدر لازم) تراویدن: ◻︎ چو نمدار جامه که بدهیش تاب / بیفشاریش زو بپالاید آب (اسدی: ۱۴۰).
-
جغبوت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹جبغت، چغبوت، چبغوت، چغبت، جغنوت، چنغوب› [قدیمی] jo(a)qbut ۱. پشم و پنبۀ درون لحاف، تشک، یا چیز دیگر.۲. تشک و بالش و هر چیز آکنده از پشم یا پنبه: ◻︎ چون یکی جغبوت پستانبند او / شیر دوشی زو به روزی دو سبو (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۸).
-
زاو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] zāv ۱. قوی؛ نیرومند؛ توانا.۲. زبردست؛ استاد: ◻︎ اشک میراند او که ای هندوی زاو / شیر را کردی اسیر دمّ گاو (مولوی: ۱۰۲۸).۳. (اسم) ‹زو› شکاف؛ رخنه؛ درۀ کوه: ◻︎ وز آنجا کشیدن سوی زاو کوه / برآن کوه البرز بردن گروه (فردوسی۴: ۲۴۵).
-
پرند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: parand, parvand] ‹برند، فرند، پرنگ› parand ۱. (زیستشناسی) درختچهای کوچک از تیرۀ ریواس، با بوتۀ پرشاخ، ساقۀ خاکستری، برگهای باریک و نوکتیز، و میوۀ بالدار.۲. [قدیمی] نوعی پارچۀ ابریشمی ساده و بینقش؛ حریر: ◻︎ سه نگردد بریشم ار او را...